پزشکی سلامت جسم و روح

 

درمان جای جوش

گردو

گردو سرشار از سلنیوم است و به نظر می‌رسد این آنتی اکسیدان قوی تأثیر پیشگیرانه‌ای روی پیدایش آکنه‌ها دارد. به خاطر اینکه سلنیوم از سلول‌ها در مقابل ضایعات التهابی مراقبت و خاصیت ارتجاعی پوست را حفظ می‌کند. این آنتی اکسیدان در همراهی با ویتامین‌های E و A تأثیر بیشتری بر جای می‌گذارد بنابراین توصیه می‌شود گردو را همراه بادام و اندکی فلفل قرمز میل کنید.

توجه داشته باشید که گوشت، ماهی، پیاز، سیر و دانه‌های کامل از منابع دیگر سلنیوم به حساب می‌آیند.

لوبیا، گوشت مرغ، ماهی (مواد غذایی سرشار از روی)

هنوز به درستی مشخص نشده است که چرا میزان کافی روی، سبز شدن آکنه‌ها را متوقف می‌سازد. شاید به این دلیل باشد که این مواد معدنی ترشح هورمون‌هایی که باعث تحریک آکنه می‌شود را کم می‌کند. روی همچنین باعث می‌شود که بدن راحت‌تر ویتامین A و مواد مغذی لازم برای سلامت پوست را جذب کند.

اگر واقعاً از آکنه به تنگ آمده‌اید به طور جدی مصرف مواد غذایی «سفید» به

ویژه آرد تصفیه شده و نانی که از این آردها تهیه می‌شود، سیب زمینی سرخ کرده و تمام مواد غذایی خیلی شیرین را کاهش دهید

توجه داشته باشید اشخاص گیاه‌خواری که هیچ نوع محصولات حیوانی را مصرف نمی‌کنند باید با نظر متخصص تغذیه مکمل‌های روی مصرف کنند.


ماهی آزاد، تخم کتان (مواد غذایی سرشار از اسیدهای چرب امگا 3)

برخی از متخصصان بر این عقیده‌اند اسیدهای چرب امگا 3 که اثر ضد التهابی دارند مشکلات آکنه را کاهش می‌دهند. ماهی‌های چربی مثل ماهی آزاد، ساردین و ماهی ماکرو، تخم کتان و گردو سرشار از این اسیدهای چرب اند.

بنابراین توصیه می‌کنیم هفته‌ای دو وعده ماهی چرب میل کنید. همچنین می‌توانید روغن کتان را به سالادتان اضافه کنید یا این که غذاهایتان را با تخم کتان میل کنید.
بتاکاروتن

هویج، سیب زمینی شیرین، طالبی، فلفل قرمز (مواد غذایی سرشار از بتاکاروتن)

بدن انسان بتاکاروتن را که در بیشتر میوه و سبزیجات زرد، نارنجی و قرمز رنگ وجود دارد به ویتامین A تبدیل می‌کند و این ویتامین تأثیر سلنیوم را بر پوست چند برابر می‌سازد. بنابراین از مصرف میوه و سبزیجات قرمز یا زرد رنگ غافل نشوید.

میوه و سبزیجات

محققان دریافته‌اند که در جزایر کیتاوان در گینه ی نو تقریباً هیچ‌کس از آکنه رنج نمی‌برد. آن‌ها پس از بررسی مواد غذایی مردمان این ناحیه دریافتند که رژیم غذایی آن‌ها سرشار از میوه و سبزیجات است و در این میان سهم اندکی به مواد غذایی تصفیه شده از قبیل شکر و آرد که می‌تواند میزان ترشح هورمون‌ها را بالا ببرد، داده شده است. بنابراین برای پیشگیری از پیدایش آکنه میوه و سبزیجات تازه‌ی زیادی میل کنید.

پرتقال، گوجه فرنگی، طالبی (مواد غذایی سرشار از ویتامین C)(درمان جای جوش)

این میوه‌ها و سبزی‌های سرشار از ویتامین C، آکنه‌های شما را درمان نخواهد کرد اما ویتامین C غشا سلول‌ها را تقویت می‌کند و از این رو باعث پیشگیری از ایجاد جای زخم‌هایی می‌شود که نتیجه‌ی این ضایعات است. بنابراین میزان ویتامین C بدنتان را بالا ببرید تا پوستی زیبا داشته باشید.

بادام، تخم مرغ، سبزیجات برگ سبز (مواد غذایی سرشار از ویتامین E)(درمان جای جوش)

ویتامین E، درمان ضایعات و جای زخم ناشی از آکنه را تسهیل می‌بخشد. این آنتی اکسیدان موثر در روغن‌های گیاهی تصفیه شده، میوه‌های صدفی (گردو، بادام) و دانه‌های کامل به وفور یافت می‌شود.

از چه غذاهایی بپرهیزیم تا جوش نزنیم!


نمک یُد دار و دیگر منابع یُد. به خاطر دلایل ناشناخته به نظر می‌رسد نمک ید دار باعث تحریک پیدایش آکنه می‌شود. مراقب میزان سدیمی که مصرف می‌کنید باشید به ویژه زمانی که غذاهای آماده میل می‌کنید و نمک ید دار به غذاهایتان اضافه می‌کنید. همچنین مصرف میگو را محدودتر کنید.

اگر واقعاً از آکنه به تنگ آمده‌اید به طور جدی مصرف مواد غذایی «سفید» به ویژه آرد تصفیه شده و نانی که از این آردها تهیه می‌شود، سیب زمینی سرخ کرده و تمام مواد غذایی خیلی شیرین را کاهش دهید. این مواد غذایی میزان قند خون و انسولین را بالا می‌برند و محققان بر این باورند که انسولین بالا باعث تحریک آکنه می‌شود. از این گذشته داشتن رژیم غذایی سرشار از محصولات تصفیه شده و فقیر از میوه و سبزیجات تازه باعث می‌شود منیزیم و مواد معدنی مورد نیاز بدن که برای حفظ تعادل هورمون ضروری است تأمین نشود و به این ترتیب آکنه‌ها ظاهر بشوند.


چاقی صورت

سلام
بطور علمی هیچ محصولی نمی تواند قسمتی از بدن را بطور موضعی چاق یا لاغر کند ولی بطور غیرعلمی دقیقا 196 محصول چاقی و لاغری موضعی در بازار موجود هست که یا اصلا موثر نیستند و یا اندک تاثیرشان هم موقتیست .
حالا شما دقیقا می خواید صورتتون لاغر بشه یا چاق ؟! روش بدون عارضه برای " برای چاقی صورت " خیلی مفهوم نیست
اگر صورتتون چاقه و می خواید لاغر بشه این متن زیر رو بخونید . شاید موثر نباشه اما انجامش لااقل ضررخاصی به شما نخواهد زد
وقتی یک آدم جدید را ملاقات میکنید یا یک دوست قدیمی را دوباره می بینید اولین چـیـزی کــه بــه نـظرتان می رسد
چیسـت؟ اکثـر مـا روی قــیافه فرد تمرکز می کنیم و افراد را معمولاً از بالا به پایین برانداز می کنیم. و برحسب آنـچه که
مـی بـینیم واکنش می دهیـم. پـس طبـیـعی اسـت که اگر صورت و گردنتان لاغر باشد، حتی اگر اندامتان چندان ایـدآل
هم نباشد، از نظر بینـنده لاغر و متـناسب بـه نـظر خـواهید رسید. خودتان هم این را خوب حس می کنید. دلیل آن این
اسـت: کـم کـردن حتی یـک کیـلو از وزنتـان، بیشتر از اینکه خـود را روی سـایـز دور کـمرتـان نشـان دهـد، تـاثـیـر بسـیار زیـادی روی صـورتـتان خـواهد داشـت. پـس احـتمالاً دوست دارید بدانید که بهترین راه برای کم کردن وزن صورت و لاغر کردن آن چیست.
از نظر علمی لاغر کردن یک قسمت خاص از بدن غیرممکن است، اما اکثر افراد وقتی وزن کم می کنند، اول در صورتشان مشخص می شود. 6 نکته ای که در این مقاله برای شما گرد آورده ایم با کاهش اضافه وزن ناشی از آب بدن، در این زمینه به شما کمک می کند. استفاده از این تکنیک ها موجب می شود صورتی لاغرتر و متناسب تر داشته باشید. پس تا آخر با ما همراه باشید.
قدم اول:  روزانه حداقل نه لیوان آب بنوشید.
این مرحله جزء مهمترین قدم ها برای رسیدن به هدفتان است، چون اگر به اندازه کافی آب ننوشید، بدن شما به وضعیت حفظ و تثبیت آب می رسد. در این وضعیت بدن تصور می کند که در یک کویر بی آب گیر کرده است و هر مایعی که در خود دارد را حفظ میکند. در نتیجه، بدنتان باد می کند. به وضوح خواهید دید که صورتتان پف می کند و این باد کردگی را در دست ها و پاهایتان هم حس می کنید. پس تا می توانید آب بنوشید. اگر از خوردن آب معمولی خسته شده اید، کمی لیمو در آن بچکانید. سایر نوشیدنی ها (چای، قهوه، سودا، و آبمیوه) هم جزء مایعات مصرفی شما به حساب می آیند ولی چون حاوی کالری هستند، از فواید آنها کم می کند. هیچ چیز به اندازه همان آب معمولی پرفایده و سالم نیست.
قدم دوم:  روزانه حداقل سه وعده از میوه جات و سه وعده از سبزیجات استفاده کنید.
با خوردن میوه جات و سبزیجات هم می توانید به بدنتان آب برسانید، چون این مواد غذایی سرشار از آن هستند. علاوه بر این، میوه جات و سبزیجات سرشار از فیبر میباشند که باعث می شود شما احساس سیری کنید و کمتر به سراغ تنقلات پرکالری بروید. به جای اینکه یک ظرف شکلات روی میزتان بگذارید، بهتر است یک ظرف هویج را تمیز کرده و کنار دستتان بگذارید. برخی عقیده دارند که میوه آنها را چاق میکند چون حاوی مقدار زیادی قند هستند. اگر شما هم چنین عقیده ای دارید، کاملاً در اشتباهید.

قدم سوم:  مصرف کلسیم خود را بالا ببرید.

تحقیقات بسیاری نشان می دهد که مصرف حداقل 1200 میلیگرم کلسیم (از منابع غذایی، به ویژه لبنیات) روزانه به از بین بردن چربی های بدن کمک شایانی می نماید. طبق یک تحقیق خاص مشخص شد خانم هایی که کلسیم بیشتری را از طریق مکمل استفاده می کردند، کمتر دچار علائم دوران یائسگی شدند. ماست و پنیر می تواند تنقلات خوبی برای شما باشد و یادتان باشد خیلی سراغ انوع بدون چربی لبنیات نروید، کمی چربی باعث می شود که بیشتر احساس سیری کنید و دیرتر گرسنه تان شود.

قدم چهارم:  هر روز 250 کالری از مصرفتان کم کنید و 250 کالری بسوزانید.

نیم کیلو چربی حاوی 3500 کالری است، پس برای از دست دادن آن باید به همان میزان از کالری هایتان کم کنید، چه از طریق کم کردن غذایتان باشد و چه از طریق ورزش. راحت ترین راه این است که هر دوي اینها را انجام دهید. اگر 250 کالری از کالری های مصرفیتان کم کنید و 250 کالری هم با ورزش بسوزانید، روزانه می شود 500 کالری و به این روش می توانید هر هفته نیم کیلو از وزنتان را کم کنید. دقت کنید که کم شدن نیم کیلو از وزن تاثیر بسیار زیادی روی صورتتان خواهد داشت. برای سوزاندن 250 کالری با ورزش، می توانید به یک پیاده روی تند نیم ساعته بروید. کم خوردن هم به سادگی این است که جای بستنی مورد علاقه تان را با ماست عوض کنید، همین.

قدم پنجم:  از خوردن نمک پرهیز کنید.

وقتی نمکدان را برمی دارید، احتمال ورم بدنتان را هم بالا می برید. غذاهای فراورده ای حاوی مقدار زیادی سدیم هستند و وقتی شما هم باز به آن نمک اضافه کنید، مصرف نمکتان را به اوج خواهید رساند. هنگام خوردن سوپ های آماده، تن ماهی، و غذاهای آماده از این قبیل دقت کنید که به آن نمک اضافه نکنید.

قدم ششم:  تمرینات بدنسازی انجام دهید.

با ورزش کردن با دستگاه های بدنسازی، دمبل یا حتی وزن خودتان، بافت های عضلانیتان را حفظ خواهید کرد و هرچه عضلات بیشتری داشته باشید، کالری بیشتری هم خواهید سوزاند. این نوع تمرینات به شما کمک میکند که کلیه عضات و ماهیچه های بدن، از جمله عضلات صورتتان را حفظ کنید. اگر بدون انجام تمرینات بدنسازی رژیم بگیرید، باعث شل شدن پوستتان خواهد شد چون بافت عضلانی جدید به خود اضافه نمی کنید. تمرینات بدنسازی باعث می شود صورتتان سفتتر شده و سلامت و طراوت جوانی خود را حفظ کند.

** در این قسمت به چند تمرین مخصوص صورت اشاره می کنیم که به شما کمک میکند کمی از چربی های صورتتان را به صورت موضعی آب کنید و عضلات صورتتان را هم سفت و قوی کنید. بهتر است این تمرینات را جلوی آینه انجام دهید تا از درست انجام دادن آن مطمئن شوید.

برای نواحی اطراف چشمها، چشمها را آرام ببندید، تا جای ممکن به پایین نگاه کنید و بعد به بالا نگاه کنید. اینکار را 10 مرتبه تکرار کنید. دوباره با چشمانی بسته، ابروها را بالا برده و تاحد ممکن مژه ها را به سمت پایین بکشید. تا 5 ثانیه این حرکت را نگه دارید، استراحت کرده و 5 مرتبه دیگر این حرکت را تکرار کنید. با چشمان باز و سر ثابت، به بالا و بعد به پایین نگاه کنید و 10 مرتبه حرکت را تکرار کنید و بعد به راست و به چپ نگاه کنید و این حرکت را هم 10 مرتبه تکرار کنید.

تا حدی که می توانید اخم کنید و ابروها را به سمت هم بکشید. بعد تا حد ممکن ابروها را بالا برده و چشمها را هم تا حد ممکن باز کنید. این تمرین را 5 مرتبه دیگر تکرار کنید. روی تخت به پشت بخوابید و سرتان را از لبه آن آویزان کنید. ابروها را تا حد ممکن بالا ببرید و را نیز تاحد ممکن باز کنید. به حالت اول برگشته و 5 مرتبه حرکت را تکرار کنید.

لب پایینی را روی لب بالاییتان بیاوید و آن را به سمت نوک بینی بکشید. تا بیشترین حد لبخند بزنید و سعی کنید نوک زبانتان را به نوک بینی برسانید.

تمرینات مخصوص غبغب:

تمرین 1: دهانتان را تا حد ممکن باز کنید، فکتان را به سمت جلو و بعد به سمت بالا بکشانید تا جایی که دندانهای پایینی تا بالای لب بالایی کشیده شود. این حرکت را 15-10 مرتبه انجام داده و 3 تا 4 مرتبه در روز هم تکرار کنید. تعداد تکرارها را آرام آرام اضافه کنید و دقت کنید که فشار زیادی روی فک اعمال نکنید.

تمرین 2: کف دست را 10 ثانیه روی پیشانی قرار داده و فشار دهید و با سر و گردن خود مقاومت کنید. باید فشار را در گردن و چانه تان خوب حس کنید. حرکت را با گذاشتن دست روی پشت سرتان تکرار کنید و بعد برای هر سمت سر، طوریکه دست ها روی گوش قرار گیرد.

تمرین 3: چانه را بالا آورده و دهانتان را باز و بسته کنید، انگار در حال جویدن هستید. فشار را روی عضلات پایین فک و گردن باید حس کنید.

تمرین 4: با پشت دست به پایین چانه ضربه بزنید. ابتدا آرام حرکت را شروع کنید و بعد سرعت ضربه زدن را بالا ببرید. دو یا سه بار در روز این حرکت را چند دقیقه تکرار کنید.  

 درمان ریزش مو

ریزش مو یکی از مشکلاتی است که به جرات می توان گفت اکثر مردم دنیا با آن مواجه هستند. عوامل زیادی مانند عوامل محیطی، ژنتیکی، هورمونی ، برخی بیماری ها مانند اختلالات تیروئید ، آنمی  ( کم خونی ) و نوع تغذیه در ریزش مو دخیل است.

اهمیت رژیم غذایی را در حفظ سلامتی بدن به خصوص مو  ، نمی توان نادیده گرفت. تحقیقات اخیر ژاپنی ها بعد از جنگ جهانی دوم این امر را تایید می کند؛ چرا که استفاده از رژیم غذایی غربی ها به وسیله ی ژاپنی ها باعث اضافه وزن  توام با ریزش مو در اکثر مردم شد.

شایع ترین دلیل ریزش مو در زنان  کمبودهای غذایی است، زیرا معمولاً برای کاهش وزن خود رژیم های غیر اصولی  را به کار می برند که نتیجه ی آن بروز این مشکل است. همچنین کسانی که مواد غذایی حیوانی مصرف نمی کنند و به اصطلاح گیاهخوار هستند، به دلیل عدم اطلاع کافی در زمینه چگونگی مصرف غذاهای گیاهی، دچار کمبود پروتئین ، روی ، آهن  ، اسیدهای آمینه ی ضروری ، ویتامین های گروه B و ... می گردند.

در زیر منابع برخی از عناصر مهم و موثر در سلامت مو ذکر شده است :

 

پروتئین :

اساس و پایه ی نیاز بافت های بدن مانند مو، ناخن ، پوست  و ... می باشد و در موادی مانند انواع گوشت ( مرغ ، ماهی  و گوشت قرمز  ) ، تخم مرغ  ، لبنیات و حبوبات به میزان فراوان وجود دارد. در مواد نشاسته ای مثل نان  ، برنج ، ماکارونی و سبزی ها  نیز به مقدار کمی وجود دارد.

اسیدهای آمینه اجزای تشکیل دهنده پروتئین ها هستند که در مواد ذکر شده در بالا وجود دارند.

 

کلسیم و منیزیم :

گروه شیر و  لبنیات  منابع غنی کلسیم و منیزیم  و نیز پروتئین هستند.

اگر فردی دچار عدم تحمل لاکتوز ( قند موجود در شیر ) باشد و از سایر مشتقات لبنیاتی نیز برای تامین نیازهای بدن خود استفاده نکند، باید به طور روزانه مکمل کلسیم  مصرف کند و مصرف سایر غذاهای غنی از پروتئین را نیز افزایش دهد.

 

ویتامین های گروه B:

یکی از راههای درمان ریزش مو مصرف مواد مغذی حاوی ویتامین B زیاد است که در گروه ویتامین های B ، ویتامین B6 و بیوتین اهمیت خاصی دارند. بیوتین ویتامینی است که دربسیاری از محصولات آرایشی به عنوان مکمل بهبود دهنده وضعیت مو اضافه می شود، زیرا عارضه مشخص کمبود بیوتین، ریزش مو است. منابع غذایی غنی از ویتامین B6  و بیوتین را برایتان ذکرمی کنم. منابع غنی از B6 : جگر، موز ، دانه آفتابگردان، ماهی ، مرغ، جوانه گندم ، آلوی خشک ، گوشت ، غلات سبوس دار  ، مخمر و زرده تخم مرغ ( به ترتیب) و منابع غنی بیوتین : جگر و گوشت مرغ، جوانه گندم، سبوس گندم، تخم مرغ و بادام زمینی است .

 

 

آنتی اکسیدان ها

شامل ویتامین E  ، ویتامین C  ، بتاکاروتن ( پیش ساز ویتامین A  که در سیب زمینی شیرین، هویج  ، اسفناج پخته، کدو حلوایی ، طالبی  ، زرد آلو  ، کلم بروکلی ، گریپ فروت قرمز وجود دارد ) ، روی و سلنیوم می باشد. رژیم های غذایی نامناسب توام با سیگار کشیدن و آلودگی هوا باعث فعال شدن رادیکال های آزاد و به خطر افتادن سلامت فرد می شود. آنتی اکسیدان ها  مولکول هایی هستند که می توانند اثر رادیکال های آزاد را خنثی کنند. همچنین باعث ساخته شدن موی جدید و استحکام آن می شوند.

به هر حال رفتار تغذیه ای صحیح که همیشه مورد تاکید می باشد، میزان رشد و استحکام فولیکول مو را بهبود می بخشد.

طبق نظر کارشناسان تغذیه می توان گفت ویتامین ها به خصوص ویتامین های گروه B مانند بیوتین، اسید فولیک  ، پانتوتنیک اسید و برخی املاح مانند روی، آهن، گوگرد، سیلیس و مس اثرات مثبت زیادی بر روی مو دارند. آزمایش ها حاکی از آن است که مصرف بیوتین به صورت مکمل باعث تقویت و بهبود پوست به خصوص فولیکول های مو می شود.

در ضمن در مورد کاهش مصرف نمک و اثر آن در توقف ریزش مو نظریه هایی ارائه شده است، اما در صحت این نظریه ها تردید وجود دارد . ولی در هر حال کاهش مصرف نمک برای سلامت عمومی بدن مفید است.

دانشمندان ژاپنی بر اساس تحقیقات خود معتقدند که وجود چربی زیاد در رژیم غذایی مردان، مکانیسم طاسی  را سرعت می بخشد. به این ترتیب که قسمتی از پوست سر آنزیمی به نام گاما- آلفا- رداکتاز تولید می کند. این آنزیم باعث تبدیل هورمون تستوسترون به دی هیدروتستوسترون (DHT) می شود که این ترکیب باعث ریزش مو می شود. غدد چربی مجاور هر فولیکول مو نیز این آنزیم را تولید می کنند. وجود چربی زیاد در غذا باعث تحریک غدد چربی و افزایش فعالیت این غدد برای تولید آنزیم نام برده می شود.

بهترین توصیه این است که غذاهای مفید و خوشمزه اما کم چرب مصرف نمایید. البته این عمل باعث رویش موی جدید نمی شود، اما می تواند از ریزش سایر موها جلوگیری کند. به طور کلی باعث سلامت جسم نیز می شود.

همچنین مصرف مقداری مخمر همراه یک لیوان آب پرتقال  در صبح بسیار سودمند می باشد؛ زیرا مخمر منبع مناسبی از ویتامین های گروه B و املاح کمیاب ( املاحی که بدن به میزان خیلی کم به آن ها نیاز دارد) و اسیدهای آمینه است. به علاوه مصرف روغن ماهی و گردو که دارای اسیدهای چرب اُمگا- 3  و تخمه آفتابگردان که دارای اسیدهای چرب اُمگا-6 است ، مفید می باشد.

برخی از مردم برای تامین مواد مغذی مورد نیاز خود تمایل دارند از قرص و دارو استفاده کنند و کمتر سراغ مواد غذایی مفید می روند. متخصصان تغذیه معتقدند که تنها 10 تا 20 درصد از مواد مغذی این قرص ها جذب می شوند و هنوز عوامل ناشناخته ی زیادی در غذاها وجود دارد که هنوز به شکل شیمیایی در داروها ساخته نشده اند، در نتیجه قرص و دارو هرگز نمی تواند جانشین غذا شود و فقط در مواقع ضروری از مکمل های غذایی می توان استفاده کرد.

بررسی ها نشان می دهند که اسیدهای چرب اُمگا- 3  و اُمگا-6 با سلامت مو در ارتباط هستند؛ زیرا اغلب مردم وقتی منابع این نوع اسیدهای چرب را کمتر مصرف می کنند و یا اصلاً مصرف نمی کنند، دچار خشکی و شکنندگی مو ، خارش و شوره پوست سر و در نهایت ریزش مو  می شوند.

 

منابع اسیدهای چرب اُمگا-3 و اُمگا-6

 اسیدهای چرب اُمگا-3  شامل آلفا- لینولنیک اسید و ایکوزا پنتانوئیک اسید (EPA) است در ماهی های آب سرد مانند ماهی سالمون و ساردین، روغن سویا و کانولا، جوانه گندم  ، روغن  گردو  ، روغن تخم کتان یا پنبه و روغن ماهی  یافت می شود.

اسیدهای چرب اُمگا-6 شامل اسید لینولئیک و اُمگا- لینولئیک اسید می باشد و در روغن های غیر اشباع گیاهی مانند روغن ذرت، روغن کانولا، روغن سویا، روغن بادام زمینی  و روغن آفتابگردان یافت می شوند


حتما بخوانید غذای مغز و حافظه

با تغذیه مناسب عملکرد مغز خود را افزایش داده و ظرفیت
هوشی و حافظه خود را بهبود بخشید:

1- در طول روز آب فراوان بنوشید.

2- جهت اکسیژن رسانی به مغزتان ورزش کنید.

3- ویـتـامینها و مواد معدنی در رشد و عملکرد صحیح مغز
بسـیار حــائز اهمیت میباشند. در این میان ویتامینهای B
کـمـپـلــکس، A ،C ،E و مـواد مـعـدنی سدیـم، پـتـاسیـم،
مـنــیزیوم، منگنز، آهن، کلسیم و روی از اهمیت بیشتری
برخوار میباشند.

* کاهش ویتامین B1 (تیامین) میتواند منجر به سردرگمی و گیجی گردد. این ویتامین در سبوس گندم، حبوبات، آجیل، غلات و گوشت موجود میباشد.

* ویتامین B2 (ریبوفلاوین) به افزایش قدرت حافظه شما کمک شایانی میکند. این ویتامین را میتوانید در جگر، شیر، بادام، سبزیجات سبز رنگ، نان و غلات بیابید.

* ویتامین B6 (پیریدوکسین) حافظه درازمدت را بهبود میبخشد. این ویتامین در غلات، نان، اسفناج و موز موجود میباشد.

* برای تامین ویتامین A از کاروتن موجود در سبزیجات برگدار سبزرنگ و میوه های زرد و نارنجی رنگ استفاده کنید.

* آهن (گلبول قرمز را قادر میسازد تا اکسیژن را سرتاسر بدن انتقال دهد) در سبزیجات برگدار سبزرنگ، کشمش، بادام زمینی، تخم مرغ، جگر، گوشت لخم و سویا موجود میباشد.

* برای بهبود حافظه و تمرکز خود: روی مصرف کنید. روی در غذاهای دریایی مانند ماهی و صدف خوراکی، غلات و حبوبات موجود میباشد.

4- بمنظور افزایش هوشیاری ذهنی خود از ماست کم چرب و شیر بدون چربی استفاده کنید.

5- کافئین: در شکلات، نوشابه های معمولی، چای و قهوه موجود میباشد. کافئین سبب افزایش تمرکز، تسریع واکنشها و روند اندیشیدن میگردد. اما در مصرف آن زیاده روی نکنید نوشیدن دو فنجان قهوه در روز کافی میباشد. مصرف بیش از 2 فنجان در عملکرد مغز تاثیری نخواهد داشت.

6- توت فرنگی مصرف کنید.

7- از مواد غذایی حاوی لسیتین (LECITHIN) مصرف کنید. لسیتین فسفولیپیدی است که در عملکرد صحیح مغر نقش دارد. لسیتین در تخم مرغ، لبنیات و گوشت موجود میباشد.

8- در مصرف گلوکز (قند) توازن برقرار سازید. منبع اصلی انرژی مغز از گلوکز میباشد. نواسانات شدید گلوکز در خون میتواند منجر به سرگیجه، تشنج و غش گردد. سعی کنید کربوهیدراتها را عصر هنگام مصرف کنید تا شب راحت به خواب روید.

9- از آنجایی که %60 مغز از چربی تشکیل یافته است بنابراین مصرف اسیدهای چرب همچون امگا 3 (OMEGA 3) در عملکرد بهینه مغز نقش حیاتی دارد. امگا 3 در ماهی به وفور یافت میشود. فقدان امگا 3 موجب کاهش ضریب هوشی، کاهش قدرت حافظه و افسردگی میگردد.

10- پروتئین ها را حتما در رژیم غذایی خود بگنجانید. زیرا در عملکرد صحیح نورونهای مغز حیاتی میباشند.

11- اندیشیدن یک فرایندی زیست شیمی میباشد. برای آنکه سلولهای مغزی قادر باشند با یکدیگر ارتباط برقرار سازند نیاز به انتقال دهنده های عصبی و یا همان نوروترنسمیترها دارند. این انتقال دهنده های عصبی به عنوان حامل، پیام یک نورون را به نورون دیگر منتقل میکنند. انتقال دهنده های عصبی از اسیدهای آمینه تشکیل یافته اند. مهمترین انتقال دهندگان عصبی سیستم عصبی استیل کولین، دوپامین و سروتونین نام دارند. بنابراین وجود این مواد در عملکرد مغز شما بسیار حیاتی میباشند. زرده تخم مرغ، بادام زمینی، جگر، گوشت، ماهی، شیر، پنیر و سبزیجات غنی از استیل کولین میباشند. پروتئینهای گوشت، شیر، سویا، ماهی و آجیل نیز غنی از دوپامین میباشند. کربوهیدراتهای سیب زمینی، ماکارونی، نان و غلات نیز غنی از سروتونین میباشند.

نکات دیگر:

1- به موسیقی گوش دهید. تحقیقات ثابت کرده است که گوش دادن به موسیقی بخصوص موسیقی اصیل سبب افزایش عملکرد مغز میگردد.

2- ذهن خود را مشغول نگاهدارید. مرتبا به دانش خود توسط آموختن بیافزایید.

3- به فعالیتهای بپردازید که مغز را تحریک به فعالیت می کنند. مانند بازیها، مطالعه و حل جدول.

4- هر روز یک واژه جدید بیاموزید.


 

راههای شادزیستن و روحیه بهتروشاداب بودن

در این مقاله پنج توصیه فوق العاده برای آغاز یک روز با نشاط را به شما پیشنهاد می دهیم.

 

* قبل از اینکه از رختخواب خود بلند شوید به شما توصیه می کنیم :
هنگامی که چشمانتان را باز می کنید،و همان در رختخواب که هستید
حرکات کششی انجام دهید،حرکاتی مانند حرکات گربه بر روی دو زانوی خود بنشینید و به سمت جلو خود را بکشید سر خود را بین دو دوست خود قرار دهید،و مدتی در این حالت بمانید.
 
* قبل از اینکه صبحانه تان را میل کنید توصیه می کنیم که یک لیوان آب بنوشید.
زیرا شما بعد از هفت یا هشت ساعت که از خواب بیدار می شوید بهتر است اولین ماده ای خوراکی که می نوشید آب باشد زیرا با نوشیدن آب سمومی که در بدن شما در طول یک شبانه روز ساخته شده است و طی فعل و انفعالات بدن به وجود آمده اند و اکنون در نقاطی از بدن شما جمع شده اند را با نوشیدن آب دفع می کنید.

* صبحانه بخورید :
صبحانه ای که
دارای ارزش غذایی پروتئنی باشد.بهتر است صبحانه ای را داشته باشید که دارای موادی مانند گندم باشد.
 
* خون تان را به جوشش و حرکت در بیاورید:
این جمله بدین معنی می باشد که با
صبحانه ی خود یک فنجان قهو بنوشید،قهوه علاوه بر ارزشی که گفته شد باعث می شود که شما در طول روز آرامش بیشتری به اعصاب خود داشته باشید.کمی نرمش و ورزش نیز انجام دهید البته قبل از خوردن صبحانه !!
 
* به دومین فنجان قهوه نه بگوید
زیرا تنها یک فنجان قهوه می تواند مفید باشد اما فنجان دوم دیگر اهمیتی ندارد.بهتر است فنجان دوم قهوه تان را هنگامی که از فعالیت بیرون به منزل برگشتید میل کنید.
نويسنده: صادق سمیعی | تاريخ: دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

رمان عشق وآتش
من كارم اينجا تموم شده ...ادرستو بده مي خوام بيام پيشت تا باهم پولا رو تقسيم كنيم ...
جمشيد- دختره چي ؟
كار اونم تموم مي كنيم ...
مي دونستم كشته و مرده پوله .....
- حالا ادرسو مي دي ...؟
جمشيد- كي مياي؟
- هر وقت ادرسو بدي..... من.تا يه ساعت ديگه خودمو اونجا مي رسونم ..
جمشيد- .باشه پس بيا به اين ادرس (......- )
-بچه ها ؟.....جمشيد بچه ها كجان؟
جمشيد- رضا فقط مي خواست بترسونتت ...هنوز پيش اقدسن ..
نفس راحتي كشيدم ..
-به رضا از اين موضوع چيزي نگو ...اگه بفهمه يه ذره از اين پولم به من و تو نمي رسه.........فهميدي ؟
جمشيد- اره زود بيا ...
گوشي رو گذاشتم ...مشكلم اين بود كه اقدس تو خونه اش تلفن نداره ...خواستم از در بيام بيرون كه صدايي شنيدم .........سريع درو باز كردم ....ولي كسي
تو اتاق نبود ....
-خيالاتي شدما ...
ديگه نيازي به پوشيدن لباس پسرونه نداشتم ...يه شلوار جين و با يه مانتوي كرم رنگ به همراه يه شال ابي سرم كردم ... كوله امو هم برداشتم
...اسلحه رو گذاشتم پشت كمرم ...
چاقو رو هم دور مچ پام با پارچه بستم ....
ديدن مجدد مهرداد باز هوايم مي كرد..پس بايدبدون ديدن مهرداد از خونه مي رفتم ...
مي دونستم اگر از اتاق برم بيرون متوجه مي شن ..چون دوتاشون دير مي خوابيدن ...
از پنجره اتاق به بيرون نگاه كردم ..زياد ارتفاع نداشت ...
پامو گذاشتم رو قاب پنجره ..كنار پنجره يه درخت بود ...خداروشكر تزئين ساختمون طوري بود كه بين سنگا فاصله بود و جاي پا براي من بود ...
با كمك درخت و جاي پا سعي كردم خودمو به پايين برسونم ....
بين راه ..شاخه درخت به دستم گير كرد ...تا بيام از دست شاخه راحت بشم ...شاخه رو دستم خش ايجاد كرد...

اخ............لعنت به تو ...
بلاخره با هزار مكافات .... خودمو به پايين رسوندم ...
خودمو از بين گلدونا و بوته ها رد كردم كه كسي منو نبينه ....بايد اول مي رفتم خونه اقدس ...به سر كوچه رسيدم ...از اژانس يه ماشين گرفتم
بعد از گذشت يك ساعت جلوي در خونه اقدس بودم
ساعتو نگاه كردم 1 بود ...
- اقا صبر كن الان ميام ...
راننده- چشم خانوم..
زنگ خونشون زدم ...
اقدس- بله ....
با شنيدن صداش خدا رو شكر كردم كه مصي نيست ....
اقدس با چشماي خابالود درو باز كرد...
تا منو ديد چشاش باز شد و سرتا پامو چند بار نگاه كرد
اقدس- تويي فري؟...چه سر و وضعي بهم زدي ...كجا بودي دختر؟ ..
-.بچه ها پيشتن؟
اقدس- اره ..خوابن ...
- اقدس برام بايد يه كاري كني ....خواهش مي كنم
اقدس- بگو هر كاري كه بگي انجام مي دم ...
مي خوام همين الان با اين ماشين بچه هارو برداري ببري به ادرسي كه مي گم ....به مصي هم چيزي نگو ..اصلا هست؟
اقدس- نه بابا گندش بزنم باز رفته خونه هوشنگ مشنگ .... مست كنه
خودتم تا من بيام همونجا مي موني
اقدس- كجا؟
- اقدس بايد بري... جون خودتو و بچه ها...... اگه اينجا بموني در خطر ميفته
اقدس- چي شده فري؟.... داري منو مي ترسوني ..
- نترس اگه الان بري اونجا هيچي نميشه ...
بچه ها رو بر ميداري و مي ري ...به صاحب خونه مي گي..... تو از طرف من ....يعني فريماه امدي ..

بگو فري خواسته.....اقدس فردا وقتي بهت زنگ زدم بچه ها رو بر مي داري و مياري جايي كه من ميگم ......هيچ چيز زياد ديگه اي هم بهشون نمي گي...
فهميدي ..؟
اقدس- اصلا تو رو مي شناسه ؟
-اره......فقط بگو اين دوتا خواهراي منن...
از جبيم پول در اوردم ..
-فقط معطل نكن ....كوچكترين درنكي كار دستمو ن مي ده
سرشون تكون داد..
- راستي هنوز چيزي ازقرصاي بي بي تو خونه مونده
اقدس- كدومشون؟
-همونايي كه فيلو درسته از پا در مياره
اقدس- اره
فصل هفتم
-قربونت بپر برام بيار ...داره دير مي شه
اقدس- چقدر مي خواي ..؟
-كل قوطي رو برام بيار ...
اقدس اورد..
-تا 10 دقيقه مي خوام از اينجا رفته باشي
اقدس- باشه ....
به راننده پول دادم و ازش خواستم بچه ها و اقدسو ببره خونه مهرداد....
بند كيفو از گردنم رد كردم ....ادرسي رو كه جمشيد داده بود از محله ما زياد دور نبود ....
قبل از رفتن از عباس كبابي كه به خاطر مهموناي لاتش تا دير وقت تا دم دماي صبح مغازش باز بود چند سيخ كباب و گوجه گرفتم ....
و به طرف ادرس راه افتادم ...
سر خيابون رسيدم ....
براي يه ماشين در بوداغون كه از دور ميومد دست تكون دادم

تا برسم ده دقيقه تو راه بودم....
قبل از رسيدن كمي جلوتر پياده شدم ...
به گاوداريا و باغاي دربو داغون اطرف نگاه كردم ....كمي ترسيده بودم ....
به گاوداري كه جمشيد ادرس داده بود رسيدم ..با سنگ رو در ضربه زدم ...
صدايي نيومد ....... دوبار چند بار محكمتر با سنگ رو در كوبيدم
جمشيد- چته امدم ..چه خبرته ...
جمشيد درو باز كرد...
مثل لاتاي چاله ميدون سرتا پامو برانداز كرد
جمشيد- نه بابا واقعا وضعت خوب شده...
با دست به تنش زدم و هولش دادم كنار و داخل شدم ...
- به رضا كه چيزي نگفتي؟
جمشيد- نه ...اين چي ..؟
- برات شام گرفتم
جمشيد- شام الان؟
- تو كه كاهدونت سير موندي نداره.... نمي خواي بريزمش تو سطل اشغال
جمشيد- نه بابا مي خورمش ..دستشو دراز كرد..
-اينطوري ؟.....منم گشنمه بذار برم تو بشقاب بيارم ...
جمشيد- باشه ..
- دختره كجاست ...
از كنار يه اتاقك رد شديم و از پنجره دود گرفته نشونم داد...
جمشيد- اينجاس
ازيتا دست و دهن بسته به خواب رفته بود..
- چرا دهنشو بستي
جمشيد- بابا خيلي داد مي زد ..خفم كرده بود .
-.برو بشين من الان ميارم ...

جمشيد روي تخت داخل اتاق دراز كشيده بود ..سريع قرصا رو در اوردم ... پودرشون كردم و روي كبابا و گوجه ها ...كمي هم توي دوغ ريختم ...چون مي
دونستم جمشيد وقتي بزنه تو دنده خريت هيچي حاليش نميشه و زورش ا ز هر چي خرسه بيشتر مي شه ...
كبابارو بردم جلوش گذاشتم ...
جمشيد- نمي خواي پولا رو بهم نشون بدي
...
يه دسته پولو كه قبل از امدن تو خونه درست كرده بودم و زير و روش تراول 50 گذاشته بودم از كيف در اوردم و از دور نشونش دادم ...
خواست بلند بشه و بياد و از دستم بگيره
دسته پولو زودي گذاشتم تو كوله
- اول شكم بعد تقسيم قناعم
جمشيد- ايول خواهر خودمي ...
و با ولع شروع كرد به خوردن
جمشيد- تو نمي خوري؟
-چرا ...مي خوردم ...اول برم دستامو بشورم بيام ...
كمي نشستم تا مطمئن بشم نصفشو مي خوره ..
-اين دختره غذا خورده؟
جمشيد- اره
-بهش سر زدي
جمشيد- نه
-كليدو بده برم بهش يه سري بزنم.... نمرده باشه
جمشيد- تو كه مي خواستي كارشو تموم كني.... چه فرقي داره زنده باشه يا نه
- حالا ايرادي داره؟
كليدو از جيب پشتي شلوراش در اورد و به طرفم پرت كرد ...از جام بلند شدم و سعي كردم اروم باشم ....اول رفتم تو اشپزخونه ...كه بينم داره مي خوره با
نه
دوغو برداشت و سر كشيد ...
نفسمو دادم بيرون ....

به طرف در اتاقك رفتم كليد و اندختم تو در.... برگشتم تا جمشيدو ببينم كه ديدم نيست ........ترسيدم ...
اروم به اتاق نزديك شدم..ديدم سر كيفم وايستاده و داره به اسكناس كه بينشون كاغذه نگاه مي كنه..
كلكمو خونده بود ...چوب كنار در و برداشتم ...
برگشت به طرفم
جمشيد- اي بيشرف ..دورغگوي افريته ..
به طرفم حمله كرد... چوبو بلند كردم و قبل از اينكه بتونه دستش به من برسه محكم كوبيدم تو فرق سرش ....
با چشماي باز بهم خيره شد..چوب هنوز تو دستم بود ...
كه تلو تلو خورد و افتاد رو زمين ..
-اه لعنتي چرا دارو ها اثر نكرد...
بدو به طرف اتاقك رفتم ...درو باز كردم ...
به ازيتا رسيدم ...
شروع كردم به باز كردن دست و پاش..... چشماشو باز كرد...
ترسيده بود
-هيس ساكت باش ..امدم نجاتت بدم
پارچه رو از دهنش در اوردم ...
ازيتا- كثافتاي بي شرف ....سريع دستمو روي دهنش گرفتم
- بهتره خفه شي....من امدم نجاتت بدم ...پس صدات در نياد كه بتونيم راحت از اينجا در بريم ..بازوشو گرفت و حركتش دادم ...
خودم جلوتر مي رفتم و بازوشو گرفته بودم و اونم دنبالم
ازيتا- تو كي هستي؟
- من از طرف مهرداد امدم
ازيتا- از اولم مي دونستم كار خودش بوده........حالا اين بازيا چيه ...؟....اصلا من با تو نميام ...تو هم يكي مثل اون عوضي
برگشتم و محكم كوبيدم تو دهنش
-اولا عوضي خودتت..دوما اون خر بگو به خاطر خانوم روز و شب نداره ...
يه بار ديگم صدات در بياد بدتر مي خوري ...
پس اون زيپو بكشو صداتو خفه كن...

با نارحتي دستش رو دهنش گرفت و دنبال من راه افتاد ...
به جمشيد كه پخش زمين شده بود نگاه كردم ....دست ازيتا رو محكم تو دست گرفتم ...بايد كيفمو برمي داشتم
يهو صداي قفل در امد .... ترسيدم .... خودمو ازيتا رو به ديوار تكيه دادم
در داشت باز مي شد
عين سگ ترسيده بودم ..
-يعني كيه؟ ...باور م نمي شد رضا و نوچه هاش ..
- صدات در نياد ..اگه بفهمن اينجاييم ... كلك دوتامون كنده است.. ..
سرشو تكون داد..
از بغل ديوار اروم اروم حركتش دادم به طرف انباري ..
اي بر اين برادر بد ذاتم لعنت ....بايد مي فهميدم جمشيد اصلا روده نداره كه حالا بخواد راستم باشه ....قبل از امدنم به رضا خبر داده بود .....
....با ازيتا وارد انباري شديم .....خودمون بين جعبه ها پنهون كرديم ....چاقو رو از مچ پام باز كردم ....چند بار نفسمو دادم تو و بيرون ...
ازيتا كه از ترس صداش در نمي يومد ...
برگشتم طرفش ..
-نترس من اينجام ..فقط نمي خوام صدايي ازت در بياد ...
باهام همكاري كن كه صحيح وسالم تو رو برسونم به دست مهرداد..باشه
ازيتا- پس چرا خودش نيومد؟
-نتونست ...براي همين از من خواست..انقدرم از من سوال نپرس ...
دمق بود..... ولي به درك ......من بايد كارمو مي كردم ....
رضا - خوب همه جا رو بگريد بايد همين جاها باشه .......
از پنجره مي ديدمش كيفم تو دستش بود
-لعنتي لعنتي فهميد من هنوز اينجام ..
رضا- نمي تونه با اون دختر از اينجا زياد دور شده باشه ..عبدي بيرونو خوب بگرد...
اكبر تمام اتاقاو انباري رو زير رو كن ....
زود باشيد ....
رضا با داد ..

عبدي بدو برو خونه اون دختره ....بچه ها رو شده به زور كتك ..... بردارو بيار ...
عبدي - چشم اقا ...
رضا فرياد زد...
فري خودت با پاي خودت بيا بيرون ..اون برادر خمارت همه چي رو بهم گفته
اگه خودت بياي بيرون كاري باهات ندارم
بيشتر خودمونو بين جعبه قايم كرديم
ازيتا- الان پيدامون مي كنن
- اگه به حرفام گوش كني ....كاري نمي تونن كنن ...
خودم عين خر موندم تو گل ...حالا داشتم به اين سوسولم دلداري مي دادم....(والا..برم دردمو به كي بگم ..اي خداااااااااااا..)
خدا خدا مي كردم كه يه جور از اينجا در بريم ...
صداي قدمايي رو مي شنيدم كه به انباري نزديك مي شد ..... اكبر بود..
هيكل درشتتش منو به ترس مي نداخت .....به چوپ افتاده روي زمين خيره شدم ...برش داشتم ....اكبر با پا به كاه ها و جعبه ها ضربه مي زد ..
اكبر- بهتره بياي بيرون ..رضا بفهمه خودت با پاي خودت امدي بيرون ...راحتر ازت مي گذره ...
بيا بيرون كوچولو ....
بهمون نزديك مي شد....از بغلمون رد شد ...... بلند شدمو توي يه حركت محكم كوبيدم رو سرش ...
برگشت طرفم ....انگار نه انگار ضربه خورده .باشه ..
چشمام باز موند .....باز كوبيدم رو سرش ...
كه اخش در امد ....ولي از پا نيفتاد...
نره خر تو ديگه كي هستي ...
اكبر- .دخترهرزه كثافت..چاقوش در اورد ......دو قدم پريدم عقب ....... چوب تو دستمو محكمتر گرفتم ..كف دستام عرق كرده بود ........اكبر چاقو رو هي
از اين دست به اون يكي دستش مي نداخت ...... مي خواست منو بترسونه ...
اكبر- امشب تلافي همه كاراتو سرت ميارم ...كاري مي كنم كه رضا تو رو فقط براي شستن توالت خونه اش ببره
- خفه شو...
با چوب به طرفش رفتم.. بلند كردم كه بزنمش.... ولي با يه حركت چوبو از دستم كشيد بيرون و با پشت دست محكم كوبيد رو صورتم ...
افتادم روز زمين ...به ازيتا گفته بودم هر چي شد از جاش در نياد بيرون ..

رضا با افتادنم به طرفم امد...يقمو گرفت و با يه دست بلندم كرد ....و به ديوار تكيه داد...از ضربه اش بي حال شده بودم.... چاقو رو زير گلوم گذاشت ...
اكبر- خيلي وقت بود كه منتظر اين روز بودم ....
نوك چاقو رو زير گردنم به حركت در اورده بود .......كمي داشتم جون مي گرفتم كه محكم با پا كوبيدم زير شكمش ...
چاقو از دستش افتاد..... خم شد ...از درد .....چشماش قرمز شد
اكبر- سگ پدر....
خم شدم تا چاقو رو بردارم .....اما زودتر از من شيرجه زد ...و چاقو رو برداشت ...همزمان منو هم هول داد...افتادم رو زمين ......چاقو رو بلند كرد كه بكوبه
بهم .....سريع با دستم....مچشو گرفتم .
.شانس اوردم ضربه ام ..سستش كرده بود.... وگرنه نمي تونستم جلوش زياد مقاومت كنم ...دوتامو رو زمين افتاده بوديم ..مي خواست چاقو رو بهم بزنه
....پامو بردن بالا كه بهش لگد بزنم ....زود فهميد و نذاشت ...داشتم كم مي يوردم ....نوك چاقو نزديك چشمم بود....
عرق كرده بودم .........
با صداي ضربه اي كه به جايي خورد ...چشماي اكبر باز شد ...بعد از چند ثانيه اين خون بود كه از فرق سرش جاري شد ....و بعد از مكثي افتاد رو زمين ...
نفسم تازه امد بيرون با خيال راحت افتادم رو زمين..چشممو بستمو باز كردم به بالاي سرم نگاه كردم ..... ...
باورم نميشه..مهرداد بالاي سرم با يه چوب بزرگ وايستاده بود ....
(اي قربون اون قد و قامتت بشم ......ببخشيد اشتباهي رفت روي كانال هندي )
با ديدنش ....بغضم داشت بازي در ميورد ... دلم مي خواست گريه كنم ....ولي سعي كردم كه فقط يه بغض كنم ......به چشمام خيره شده ....
خيلي دوسش دارم .....چشمم به ازيتا مي يوفته كه مثل موش اب كشيده تو جاش پنهون شده و دم نمي زنه ....
مهرداد خم ميشه كه كمك كنه ...بلند بشم ولي نمي زارم بهم دست بزنه ...نبايد بيشتر از اين بهش وابسته بشم ....
بغضمو همراه اب دهنم قورت مي دم پايين ...
- تو اينجا چيكار مي كني؟
با لبخند
مهرداد- از اين به بعد هر وقت رفتي دستشويي مطمن باش كسي تو اتاقت نباشه ...
- تو به حرفام گوش كردي؟
حرفاي ديشبت خيلي ضد و نقيض بود.....فهميدم مي خواي كاري كني ..به كله خرابيتم شك نداشتم ...
خندم گرفت ...ولي با ديدن چهره بر افروخته ازيتا ...اونم پشت نقاب بي تفاوتي پنهون كرديم ...

- چطور امدي اينجا؟ رضا نديدت ؟
وقتي امدم اونا امده بودن ...سرشون به گشتن گرم بود...صداشو شنيدم كه صدات مي كرد .... منم از روي ديوار پشتي امدم تو ...شانس اوردم تعدادشون
زياد نيست
-بايد زودتر از اينحا بريد ....اگه بفمه اكبر نيست زود مياد اينجا...
به تعداد كمشون نگاه نكن ...پاش برسه 10 نفرو يه جا سلاخي مي كنن
-بچه ها رسيدن خونتون؟
سرشو تكون داد
- پدرت ..
مهرداد- بابا همه چي رو مي دونه ...
- خيلي از من بدش امد ؟
با خنده ...بايد بري خودت از خودش بپرسي ...
رضا- اكبر
با صداي رضا دوباره ياد موقعيت خودمون افتادم
- بريد... نبايد شما را اينجا ببينه ....رضا خيلي خطرناكه
از همون راهي كه امدي بريد ..زودتر ...
ازيتا به طرف مهرداد امد ...
مهرداد- خوبي؟
ناراحت شدم ....بخاطر نگراني مهرداد براي ازيتا
ازيتا- اين وقته امدن ...
مهرداد- ازيتا الان وقت اين حرفا نيست ...
ازيتا- اين دختر كيه ...؟
با ترس به در انباري نگاه كردم
- بريد الان مياد .
مهرداد بدون توجه به غر غر كردن ازيتا اونو به طرف پنجره اي برد... كه از توش امده بود..
به طرفم برگشت ..من نزديك در وايستاده بودم و با نگراني بيرونو نگاه مي كردم

مهرداد- چرا نمياي ...؟
- ميام ...شما بريد من الان پشت سرتون ميام ...
مهرداد با شك ...مياي؟
سرمو تكون دادم
به ازيتا كمك كرد كه از پنجره رد بشه..
مهرداد- برو سمت ديوار الان من ميام ...
ازيتا- تو هم با يد بياي
مهرداد- ازيتا اينجا جاش نيست.... تو اين چند روزه بايد فهميده باشي كه نبايد به اينا فرصت داد...
اشكم در امده بود .....به مهرداد نگاه كردم پاشو گذاشت رو پنجره.... برگشت و به من نگاه كرد ...
مهرداد با ترس و دلهره و چهره اي عرق كرده
بيا ديگه براي چي وايستادي ...؟
-اول شما بريد... من مراقبم كه كسي نياد..... برو منم الانم ميام
به در انباري نزديكتر شدم
مهرداد- فريماه ...
برگشتم ..
مهرداد- .من به پليسا زنگ زدم تو راهن ...دارن ميان ...
.با لبخند تلخي بهش گفتم
- باشه ..خيلي خوبه ...
اشكم ديگه در امد....و رومو ازش گرفتم ....و يه قدم ديگه به در نزديك شدم...هر لحظه مي ترسيدم رضا بياد ....قدرت دل كندن از مهردادو هم نداشتم
با صداي گرفته اي
مهرداد- فريماه ..
چشام پر اشك شده بود..نفسمو دادم تو .....و لبامو گاز گرفتم
اروم با خودم
- .برو د لامصب...... انقدر عذابم نده ...
پشتم بهش بود ...دستشو گذاشت رو شونه ام ...

پشتم بهش بود ...دستشو گذاشت رو شونه ام ...
مهرداد- فريماه
با چشماي گريون به طرفش برگشتم ...
با ناراحتي بهم لبخند زد ....دستاشو نزديك صورتم اورد و گذاشت دو طرف صورتم ...اشكام جاري شده بود..
با شست انگشتاش اشكامو پاك كرد..... با دوتا دستم مچ دستاشو گرفتم
چشمامو بستم ..ديگه نمي تونستم تحمل كنم .
- .برو ديگه ....
خواستم حرف ديگه اي بزنم....... كه مهرداد لباشو محكم گذاشت رو لبام ....
با بوسه هاش ....حس كسي رو نداشتم كه با بوسه به اوج هوس مي رسه .......با بوسه هاش تازه مي فهميدم چقدر دوسش دارم ....
تمام صورتم خيس شده بود ....
صورتمو از بين دستاشو در اوردم...
- برو ....ازيتا منتظره ....
صداي ماشين پليسا به گوشم مي رسيد ...
مهرداد- پليسم كه امد ....بيا ديگه ....كجا مي خواي بري...؟
- ميام نگران نباش ...تو برو
خواست دوباره منو ببوسه ولي بهش اجازه ندادم ....به طرف در رفتم ....سر جاش با غم وايستاده بود...با دست بهش گفتم بره...
عقب عقب به طرف پنجره رفت ...براي اخرين بار ديدمش...لبخندي زدم ...
لبخند زدو روي قاب پنجره رفت ...برگشت تا باز منو ببينه ....با دست باز بهش اشاره كردم كه بره ....اونم سرشو تكون داد و پريد پايين ........
-روي لبم زمزمه كردم ...خداحافظ
چشمامو بستمو باز كردم ....برگشتم كه از در خارج بشم ..كه ضربه محكمي به سرم خورد و ديگه چيزي نفهميدم ....
فصل هشتم(آخر)
بوي بدي كه تو دماغم پيچيده بود باعث شد كه ...چشمامو باز كنم......دست و پاهم بسته شده بود..سرم درد مي كرد...
چشم چرخوندم ....توي اتاق كوچيك پر از كاه بودم ....خيلي به سقف نزديك بودم
كمي خودمو تكون دادم ....خوب كه چشمامو باز كردم ...رضا رو ديدم كه گنج اتاق نشسته بود..
رضا- خانوم بلاخره بيدار شدن...

بوي بدي مي دادم ...رضا هم بوي بدي گرفته بود...به پنجره نگاه كردم ...هنوز صبح نشده بود...فهميدم زمان زيادي بيهوش نبودم ...
رضا- با اين كارت گور خودتو كندي ...فكر كردي مي زارم راحت به وصال يار برسي...
تو سرم كلاه گذاشتي ....
بينيشو كشيد بالا
رضا- پليسا هم انقدر كه فكر مي كردم زرنگ نبودن......همه جا رو كشتن... الا سگ دوني رو ....اين بوي خوبم براي همينه ...
به چشمام خيره شد
رضا- خيلي دوسش داشتي ؟...كه اونطوري مي بوسيديش ...
فكر نمي كردم انقدر هرزه باشي ......حتما باهشم خوابيدي كه انقدر در عطش هم بال بال مي زديد
- خفه شو ....
تو كه بي عفتي .....چرا با منم نباشي .....ولي براي من مهم نيست.... همين كه بدونم با مني كافيه ....يعني همين كه كاممو از تو شيرين كنم بسه .....ديگه برام
با اشغالاي سر ميدون فرقي نمي كني
برات يه برنامه ريزي درست كردم ...
با ترس بهش خيره شدم ...
رضا- اول به اوج مي رسيم ...بعدم ...بعدم .با همه اين بنزينا اوجمونو كامل مي كنيم
چشمم به دوتا گالون كوچيك بنزين افتاد...
ترسيدم ..
رضا- خوشحال شدي عزيزم...
دكمه پيرهنشو اروم شروع كرد به باز كردن..
رضا- مي خوام برات قبل از طلوع خورشيد يه اتيش بازي راه بندازم كه هيچ عروسي تو عمرش نديده باشه... جز فري جونم
تمام دكمه هاشو باز كرده بود ...سيگاري رو در اورد و گذاشت رو لبش ..و با فندك روشنش كرد...
خودمو كشيدم عقب ...
رضا- اونو خيلي قشنگ بوس مي كردي ..منم اونطوري بوس مي كني ...؟
بهم نزديك شد..خودمو جمع تر كردم .كنارم .زانو زد
رضا- سيگار مي كشي؟ ..هوا سرده ..
سيگارشو به طرف گرفت ...

رضا- بگير اخرين سيگاره ...تو منو از زندگي ساقط كردي ..پليس با گرفتن عبدي ..تمام دارو ندارمو مصادره كرد ...
حالا من مي خوام با گرفتن عفت و زندگيت ..دارو ندار تو رو يه جا مصادره كنم سيگارشو نزديك لبام تكون داد
رضا- بكش ارومت مي كنه ...
سرمو تكون دادم
لبخند بدي زد و ...دوباره سيگارو گذاشت رو لباش
....بلند شد ..كمربند شو باز كرد..
رضا- دلم مي خواد يكم اول ادمت كنم ......بعد از اون.... مي تونيم به ضيافتمون برسيم ..
....كه تو هم جوني براي دست و پا زدن نداشته باشي...
كمربندشو با يه حركت در اورد ...
رضا- با سگگ دوست داري؟.... يا خالي خالي
نه بذار يه يادگاري از من رو بدنت بمونه ...
رضا- با سگگ بهتره ...
كمربند رو برد بالا...
چشمامو محكم بستم
نزد ..چشمامو اروم باز كردم
ديدم كمربند اورد پايين ..سيگاروشو به دست گرفت ...
رضا- نه دلم مي خواد در امدن خونتو ببينم ..اينطوري بيشتر به دلم ميشينه ...
سيگارو گذاشت رو لبشم و به طرفم امد ...
زود زود خودمو كشيدم عقب ولي نمي تونستم كاري كنم ...
خم شد ...از بالا يقه مانتومو گرفت و با خشونت كشيد پايين ....دكمه هاي مانتوم همه كنده شد...
از زير يه تاب قرمز تنم بود ...
رضا- قرمز ..رنگ قرمز ديونه ترم مي كنه ...
مانتو رو كامل در نيورد ........كمريند دوباره از روي زمين برداشت...
و برد بالا
رضا- نوش جونت عشقم ...

و محكم كوبيد بهم ...
صداي فريادم.... گوش خودمو كر كرد ..
رضا- اينم براي فري عزيزم
- اي ...
سگگ بد مي خورد بهم ..درد وحشتناكي گرفته بودم..اشكم در امده بودم
رضا- اينم براي همه زندگيم ...دوست داري ....؟
بگير ..همش با عشق تقديم به تو
تمام ضربه هاش به شكم و سينه هام مي خورد ..دستام از پشت بسته بود...پاهمم بسته بود...
مرگو جلوي چشمام مي ديدم ...
بي رحمانه مي زد ....فقط مي تونستم دور خودم بپيچم ....برگشتم كه كمرم به طرفش باشه ...ولي خم شد و منو به طرف خودش بر گردوند ....
و محكمتر از قبل با چشاي به خون نشستش منو زد
داشتم خون بالا مي وردم ..خون تو دهنم جولون مي داد...با سرفه خونا رو از دهنم ريختم بيرون
رضا- بسه ...حالا مي رسيم به ضيافتمون...بايد جوني هم داشته باشي كه به من حال بدي ...مگه نه ؟
كنار پاهام نشست و طناب دور پاهمو باز كرد ...
هنوز خون بالا ميوردم ....ناي داد زدن نداشتم
با دهني پر خون و نا توان خواستم داد بزنم ..ولي دهنم كمي تكون خورد
- كمك
رضا- خواستي دادم بزن..همه رفتن ....كسي نيست به دادت برسه ..قطره هاي اشك از گوشه چشمم سرازير شد
درست برنامه ريزي كرده بود..ديگه قدرت مخالفت نداشتم ...
مانتو رو بيشتر از روي بازوهام كشيد پايين ...و خودش افتادم روم ...
از درد زخمام به خودم پيچيدم...
رضا- چطور به اون بچه مايه دار لب مي دادي..... يالا به من همونطوري بده ...
لباشو گذاشت رو لبام ..كه از گوشه اش خون امده بيرون...
جون نداشتم
رضا- كثافت مگه با تو نيستم ...لباتو حركت بده ...فكمو محكم گرفت و تكون داد

دردو ناتواني منو مطيع كرده بود
لباشو گذاشت رو لبام..... با گريه ...همراهيش كردم ...چشماش پر خون بود ...
سرشو ازم جدا كرد..
رضا- خيلي دوسش داشتي ...؟
جوابي ندادم...
سيلي محكمي به صورتم زد
رضا- گفتم دوسش داري؟
سرمو تكون دادم يعني اره ...
رضا- براي هميشه كاري مي كنم كه از ديدنت محروم بشه ...
چشمامو بستم ...با همه چي خداحافظي كردم ..
با زندگي ...با عفتم...با عشقم ...با دنيا .....
رواني شده بود ..كاراش دست خودش نبود.
.از روم بلند شدو دوباره يه پك عصبي به سيگارش زد...
رضا- من اگه نابود بشم....... بايد تو هم با من نابود بشي..
تو مسبب تمام بد بختيايي مني ...
سيگارو پرت كرد رو علوفه هاي خشك ...دود از روشون بلند شد...
- خدايا منو ببخش ....شايد حقم اين بود ...
ديري نكشيد كه اتيش راه افتاد ...
اتيش فاصله اي تا ظرفاي بنزينا نداشت ....
بهم نزديك شد...
اخرين اميدم يه كلمه بود ....با وجود درد زياد ......با تمام قدرت فرياد زدم
- مهرداد
چنان تو دهنم زد كه خرد شدن يكي از دندونامو خوب حس كردم
رضا- هر چي مي خواي داد بزن..... پليسا ديگه رفتن...
مي خوام با درد به وصال من برسي ...

بند تاپمو گرفت و خواست پاره اش كنه ..
كه از بين علوفه هاي يه در چوبي باز شد .....سريع به در نگاه كردم..فهميدم منو اورده تو شيروني طويله
اگه بهش دست بزني ..مي كشمت ...
رضا- اوه اوه ببين كي امده ......
رضا .خنده عصبي كرده ..
بهم نگاه كرد
رضا- عاشق سينه چاكت امده ..بهتر .
دوباره به مهرداد نگاه كرد
رضا- .تو هم بشينو لذت ببره ببين چطور عشقتو ازت مي گيرم ...
رضا چهار زانو روم بود ....اسلحه شو زودتر از ورود مهرداد در اورده بود...
نه من مي تونستم حركت كنم نه مهرداد
از مهرداد با بعض و گريه التماس كردم كه كاري كنه ...
رضا- حالا اين عاشق مي خواد.... با چي ما رو بكشه...
رضا ديونه شده بود ...
اسلحه رو به طرف مهرداد گرفته بود ....
خم شد تا لباشو بذار رو لبام ....
.حواسش به مهرداد نبود ....مهرداد از در كامل امد بيرون و خودشو انداخت روي رضا و با هم گلاويز شدن ...اسلحه از دست رضا افتاد
اتيش هر لحظه به بنزينا نزديك مي شد..
يكي مهرداد مي زد يكي رضا ...
سر و صورت دوتاشون خوني شده بود ...اگه اتيش به بنزين مي رسيد سه تايمون مي رفتيم رو هوا ...
داد زدم
- مهرداد بنزينا
رضا نامردي نكرد خودشو از مهرداد جدا كرد و و يكي از گالناي بنزينا رو خالي كرد رو علوفه ها
وسعت اتيش بيشتر شد ..
رضا بلند شد ..كه به طر ف من بياد ...مهرداد پاشو گرفت ....رضا تعادلشو از دست دادو قبل از اينكه بيفته رو زمين سرش محكم خورد به ستون چوبي ...و نقش زمين شد...
به تقلا كردن افتاده بودم ...
مهرداد چهار دستو پا به كمك رسيد و دستامو باز كرد ...اتيش هر لحظه بيشتر مي شد ...منو كشيد تو بغلش..... دوتايي به اتيش نگاه كرديم ....
..سريع پيرهنشو در اورد و انداخت دورم ...
مهرداد- پاشو خانومي الان مي برمت بيرون ...
خيلي درد داشتم ....تمام بدنم خوني شده بود
- نمي تونم مهرداد......ديگه جون ندارم ..
رضا داشت تكون مي خورد ..
مهرداد .بلندم كرد و منو به طرف در كوچك روي سقف برد ..اتيش با سرعت روي در كوچيك چوبي رو گرفت
دوتايي بين اتيش گير افتاده بوديم منو بيشتر تو بغلش گرفت ....با شعله ور شدن اتيش ما هم عقب تر مي رفتيم ....
رضا از جاش بلند شد..سرشو تكون داد...تا ما رو ديد...
تلو تلو خوران به طرف يكي از گالن بنزينا رفت .. برش داشت ...
رضا- نمي زارم ....نمي زارم ....به ريش من بخنديد...
از لبه هاي ظرف اهني بنزين.... به علت گرما.. دود و بخار بلند مي شد
بنزين داخل گالنو خواست روي منو مهرداد بريزه ...كه كمي از بنزين روي بدن خودش ريخت ..... اتيش سريع وجوشو گرفت ..
جيغ و فريادش به هوا رفت
منو و مهرداد به پنجره ...كه شيشه هاي نصف و نيمه شكسته بود نزديك شده بوديم و به سوختن رضا نگاه مي كرديم ....از دادو سوختنش ..چشمامو بستمو
و سرمو گذاشتم رو سينه مهرداد....
محكمتر منو به خودش چسبوند ...ظرف بنزين تو دست مهرداد با شدت شعله كشيد و ضربه شلعه ها به بقيه بنزينا رسيد..
شدت شعله مثل ضربه عمل كرد و و منو مهرداد كه نزديك پنجره بوديمو به بيرون پرت كرد...
..فرياد زدم......
موقعه افتادم دستم توي دست مهرداد بود ولي بين راه دستش از دستم جدا شد ....جيغ مي زدم ... كه محكم خوردم به سطحي كه مثل سيلي عمل كرد ....و با
درد فرو رفتم
و بعد يه عالمه اب بود كه دورمو احاطه كرده بود ...نمي تونستم خودمو بكشم بالا... به شدت به طرف پايين مي رفتم ......
قدرتم تحليل رفته بود ......چشمام داشت بسته مي شد ..كه دستي يقه لباسمو گرفت و منو به طرف خودش كشيد ...

با سرعت به سمت بالاي اب مي كشيده مي شدم ...سرم كه از اب امد بيرون ....
هر چي اب تو دهنم بود يه جا خالي كردم و با قدرت شروع كردم به نفس كشيدن ....چشمم به ساختموني كه در حال سوختن بود افتاد ...و بعد گرماي بدن
مهرداد كه منو بغل كرده بود ...
منو و خودشو روي اب گرفته بود..دوتامون افتاده بوديم تو استخر پشت گاورداري ...
محكم منو تو دستاش قلاب كرده بود ...
با صداي كم جوني
-فكر كردم رفتي؟
با صداي لرزوني كه از سرما نشات مي گرفت
مهرداد- نمي تونستم عشقمو ول كنم و برم ...
با اين حرفش جون گرفتم
- پس ازيتا
مهرداد- من اونو دوست نداشتم فريماه ..همه ي وجودم تويي ...
سعي كردم بخندم
- من گدا صفتم ....
سرشو به صورتم چسبوند و خنديد ..
مهرداد- تو هنوز منو نبخشيدي ...
مي لرزيدم..
- پدرت ..پدرت ...اون چي ..؟
مهرداد- اون كه هميشه دوست داشته ..فقط به خاطر چندتا دروغت مي خواد پوست كلتو بكنه ..
- از كجا فهميدي ما اينجاييم؟
مي دونستم زمان زيادي نداريد از اينجا دور بشيد...پليس فكر مي كرد رضا رفته و تو فرار كردي ..منم نا اميد شدم.....ازيتا رو به سمت ماشين پليسا
فرستادمو خودم امدم دنبالت ...ولي پيدات نمي كردم ..بعد از رفتن پليسا چند بار ديگه گشتم ..كه نتيجه اي نداشت
كه صداي فريادتو كه صدام مي كردي رو شنيدم ..دقيق كه گوش كردم ديدم صدات داره از بالا مياد...
دوباره به اتيش شعله ور نگاه كردم ....
در حالي بيهشويي بودم ....مهرداد دستو پا زد كه منو ببره بيرون و به لبه استخر رسيديم ...

دستمو گذاشتم رو گونه اش ...
بهم با لبخند نگاه كرد ...
- مهرداد ...
اروم لبامو بوسيد
مهرداد- جان مهرداد ...
عاشقش بودم...دوسش داشتنم ...
لبهام از سرما مي لرزير ...بدنم درد مي كرد ....ولي قبل از حال رفتن بايد بهش مي گفتم
سرمو به سينه اش تكيه دادم ....منو محكمتر به خودش فشار داد...
سعي كردم صدامو بشنوه
- دوست دارم ...هيچ وقت تنهام نذار ....

من بي تو هيچم......تو باورم نكن
خيسم ز گريه ........تنها ترم نكن
عاشق نبودم ..........تا با تو سر كنم
آتش نبودم............ خاكسترم نكن
اگه عاشقت نبودم
اگه بي تو زنده بودم
تو بمون...... كه بي تو غصه مي خورم
اگه دل به تو نبستم
اگه اين منم كه هستم
ولي از هواي گريه ات... پ.رم
اگه شكوه دارم از تو

اگه بي قرارم از تو
تو بمون.. كه آشيانه ام تويي
به هوايت اي ستاره
به تو مي رسم دوباره
اگه... عاشقم.....بهانه ام.... تويي
دل كنده بودم .......از هم زبونيت
پنهون نكردي....... از من نشونيت
من پا كشيدم....... از عهده بسته ام
تو پا فشردي........ بر مهربونيت
اگه همزبون نبودم
اگه مهربون نبودم
چه كنم دل اين.... دل شكسته رو
اگه سرد و مرده بودم
اگه پر نمي گشودم
به تو بسته ام ........اين دو بال خسته رو
اگه شكوه دارم از تو
اگه بي قرارم از تو
تو بمون......... كه آشيانه ام تويي
به هوايت اي ستاره
به تو مي رسم دوباره
اگه عاشقم....بهانه ام ...تويي
نويسنده: صادق سمیعی | تاريخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

رمان ادریس 16

اشکم بی اختیار روان شد ، احساس سرخوردگی می کردم و دلم می خواست زمین دهان باز کند و من در آن فرو بروم . آرمیدا چطور توانست من را آن طور خرد کند من مهمان او بودم .

مهدیده خانم برای دلداریم گفت : نادیا جان گریه نکن .

مهدیده خانم من خیلی ناراحتشدم .

-         می دانم عزیزم . همه ما ناراحت شدیم اما تو خوب توانستی جواب او را بدهی .

-         ادریس از آینه نگاهم کرد و اخم هایش را در هم کشید و گفت : مادر پدر به خانه ی ما می آیید .

-         مهدیده خانم گفت : نه ترجیح می دهم به خانه خودمان برویم .

-         حوصبه خانه ی خودمان را نداشتم و برای همین گفتم : مهدیده خانم می شود من هم به خانه ی شما بیایم ؟

-         البته من دوست دارم که تو در آن خانه باشی .

-         نادیا من کمی در خانه کار دارم .

-         نه من حوصله ی آن خانه ی بزرگ را ندارم .

-         ادریس خندید و گفت : حالا گریه می کنی که مادر در خانه شان تو را بپذیرد

-         عمارخان گوش ادریس را کشید و گفت : ادریس شوخی نکن مگر نمی بینی که نادیا حوصله ندارد .

-         نه پدر شما چه قدر ساده هستید . نادیا گریه می کند که برای امشب غذا درست نکند.

-         عمارخان فشار بیشتری به گوش ادریس داد و گفت : تو دلت برای یک گوش مالی تنگ شده ؟

-         ادریس ماشین را کناری متوقف کرد و از ان پیاده شد و گفت : اصلا من قهرم و به سمت دیگر خیابان رفت .

-         مهدیده خانم واقعا ادریس غش ......

هق هق گریه امانم نمی داد تا بخواهم حرف بزنم اما عمارخان می دانست که من می خواهم چی بپرسم برای همین جواب داد : نه نادیا جان فقط یه بار که آرمیدا و ادریس با هم بیرون رفته بودند ادریس بر اثر فشار عصبی زیاد بی هوش شد و دیگر آن اتفاق نیفتاد .

-         اما من چند وقت پیش دیدمم که ادریس تو اتاقش افتاده .

مهدیده خانم با دست روی صورتش کوبید و گفت : راست می گویی ؟

بله اما بی هوش نبود .

عمارخان به ادریس اشاره کرد و گفت : کافیه دیگر ادریس آمد .

ادریس ظرف غذا را در ماشین گذاشت و گفت : این آرمیدا امشب کلی خرج روی دستم گذاشت چی شد نادیا با دیدن غذا ها دیگر گریه نمی کنی ؟

کمی در ماشین جا به جا شدم و گفتم : ادریس کاری نکن امشب سهم غذایت را بخورم .

تو اگر توانستی غذای خودت را بخور سهم من هم پیشکش خانم .

با ورودمان به خانه ادریس با عمارخان مدتی در اتاق صحبت کرد و بعد با عجله بیرون آمد و گفت : نادیا بیا بالا کارت دارم .

وقتی وارد اتاق شدم گفت : بشین .

روی مبلی نزدیک ادریس نشستم نادیا می خواهم در مورد مطلبی برایت توضیج بدهم .

من می دانم که تو غشی نیستی .

پس چرا آن حرف را به پدرم زدی ؟ تو انها را نگران کردی اما هیچ اشکالی ندارد . من آن روز که در اتاقم افتاده بودم پایم به پایه میز گیر کرده و زمین خورده بودم .

برایم مهم نیست تو اگر مشکلی هم داری ....

اما برای من مهم است که تو چه برداشتی در موردم می کنی نادیا من می فهمم که تو چه قدر ناراحتی .

ادریس به نظر تو من این حق را داشتم که بخواهم در برابر آرمیدا از تو دفاع کنم ؟

نادیا تو بهرتین کار دنیا را کردی .

واقعا دایی ستارم این حرف را زده بود ؟

ادریس نگاه گذرایی به صورتم انداخت و گفت : متاسفم نادیا . اما این حرف را خیلی واضح زد و همه را میخکوب کرد .

پس چرا من متوجه نشدم .

چون تو در جمع نبودی .

آه جیگر خراشی کشیدم و هرم نفسم را با آن بیرون دادم .

ادریس آخر وقت برگردیم خانه خودمان .

باشه من هم می خواستم به خانه خودمان برگردم اما وقتی تو گفتی به اینجا بیایم قبول کردم . نادیا من دارم در مورد موضوعی فکر می کنم که برای ان هنوز تصمیم نگرفته ام .

می خواهی چه کار کنی ؟

صبر کن ببینم اگر به کارم لطمه ای وارد نشد به تو هم می گویم . می ترسم الان بگویم و تو قبول کنی و من نتوانم آن را بر عهده بگیرم .

بقیه شب را در آرامش به سر بردیم و با اصرار مهدیده خانم شب را پیش انها ماندیم .

ادریس با پتویش را روی زمین پهن کرد و در اتاقش را قفل کرد و خوابید اما من تا دیروقت بیدار بودم و به حرف های کینه توزانه ی آرمیدا و دایی ستار فکر می کردم . نیمه شب بود که ادریس گفت : نادیا بخواب دیگر

من به تو کاری ندارم هیچ سروصدایی نمی کنم .

چرا صدای فکر کردنت را می شنوم . حالا آرمیدا هر چی گفته تمام شده دایی ستار هم منظوری نداشته پس بخواب .

تو از کجا می دانی که من به آننها فکر می کردم ؟

از بس آه می کشی جیگرم را سوزاندی .

ادریس نمی دانم چرا احساس می کنم به بن بست رسیده ام .

این غم ها با زندگی هیچ کس غریبه نیست نادیا مهلت زندگی ما فقط به اندازه ی یک نفس است و زود تمام می شود و غم ها آن را کوتاه تر کرده و از آن برای مان یک قفس درست می کند .

دشمن ما همیشه از خودمان و میان ماست و ما در بیگانه ها به دنبال دشمن می گردیم .

نادیا هیچ وقت تصور هم نمی کردم تویی که همیشه از من فاصله می گیری آن طور قوی مقابل آرمیدا بایستی و از من دفاع کنی .

ما مدت زیادی است که با هم زندگی می کنیم و من نمی توانستم ببینم آرمیدا تو را در آن جمع تحقیر کند اما او من را تحقیر کرد دلم می خواست یک جواب دندان شکن به آرمیدا می دادم . ادریس اگر تو اول شروع نمی کردی به آرمیدا طعنه بزنی او هم آنطور من را به بازی نمی گرفت .

ادریس نشست و گفت : تو نمی دانی که آرمیدا چه اخلاقی دارد اگر من با او آن طور حرف نمی زدم که او گستاخ تر می شد و فکر می کرد من به خاطر تو از او می ترسم .

تو بهتر از ان هم می توانستی با آرمیدا برخورد کنی .

نادیا تو تمام آن حرف ها را از صمیم قلب زدی ؟

به ظاهر بی تفاوت گفتم : نه آنها را در کتاب ها خوانده بودم .

ادریس آهی کشید و دوباره خوابید و به سقف نگاه کرد و گفت : دختری که ممن دوستش دارم شاید این حرف ها را مثل تو از صمیم قلبش می زد اما بعد منکر آن نمی شد . تو اگر آن حرف ها را صمیمانه در مورد من نمی زدی در کسی اثری نمی کرد و خودت هم از ادامه آن منصرف می شدی به هر حال من از تو ممنونم که چه صمیمانه و چه از سر دلسوزی از من دفاع کردی .

چه عجب ادریس تو بلاخره از من تکشر کردی .

کی من ؟ حتما اشتباه شنیدی من چرا ابدید از تو تشکر کنم ؟ چه قدر از خود متشکری!

تو از من تشکر کردی پس منکرش نشو .

زیادی خوابت می آید نادیا خیالاتی شدی شب به خیر

شب به خیر اما تو از من تشکر کردی .

ادریس متکایش را روی سرش گذاشت و گفت : بخواب شاید در خواب ببینی که من از تو تشکر کردم .

اما هنوز کاملا نخوابیده بودم که ادریس گفت : نادیا .... نادیا

بله چه می خواهی ؟ می خواستم بگویم شب به خیر .

بعد خندید و خودش را به خواب زد اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دوباره صدایم کرد .

نادیا بلند شو ....

بله دیگه چی شده ؟

هیچی می خواستم بگویم شب به خیر .

متکا را به سرش کوبیدم و او خوابید چشم هایم  تازه گرم شده بود که ادریس پاهایم را تکان داد .

نادیا ؟

می دانم ادریس

من کی گفتم که مادرت تماس گرفت ؟

با هیجان بلند شدم و پرسیدم چه کار داشت ؟

هیچی گفت یادم نرود به تو شب به خیر  بگویم .

خیلی بدجنسی .

همه جا ساکت بود که ادریس با ناله صدایم کرد .

چی شده ؟

نادیا دلم .... دلم ....

دلت چی ؟

دلم می خواهد به تو شب بخیر بگویم .

با کلافگی داد زدم : ادریس می گذاری بخوابم ؟

خب من نمی توانم این جا روی زمین بخوابم نادیا تو هم نخواب .

باشد بیا این جا بخواب من روی زمین می خوابم .

ادریس ر.وی تخت آمد و تا سرش را روی متکایش گذاشت خوابش برد اما حالا من بودم که روی زمین خوابم نمی برد . به آرامی قفل در را باز کردم و پله ها را پایین رفتم و روی صندلی عمارخان نشستم و با حرکت گهواره ای آن خوابم برد و با افتاد شی روی دامنم جیغ کوتاهی کشیدم و چشمم را باز کردم . عمارخان با ترس به طرفم دوید و با تعجب نگاهم کرد . او من را روی صندلی ندیده بودو غیر عمد از راه دور روزنامه صبح اش را به روی صندلی پرتاب کرده بود .

عمارخان به ظرفم دوید و پرسید : نادیا تو چرا اینجا هستی ؟

معذرت می خوام الان می روم .

نه نه من ناراحت نمی شوم که تو روی صندلی ام بشینی اما چرا اینجا خوابیدی ؟

دیشب نمی توانستم بخوابم برای همین به اینجا آمده ام .

عمارخان از پله ها بالا رفت و در اتاق ادریس را باز کرد و با صدای بلند او را صدا کرد و گفت : نادیا کجاست ؟

ادریس مضطرب از  پله ها پایین آمد و صدایم کرد پدر نادیا نیست کجاست ؟ عمارخان جدی گفت : او همسر توست از من می پرسی ؟

مهدیده خانم از اتاق خوابش بیرون آمد و گفت : چه خبر است ؟ مادر نادیا نیست

یعنی چی مگر او در اتاق تو نبود ؟

چرا اما دیشب که روی زمین خوابیده بود .

مهدیده خانم متعجب پرسید : چی روی زمین خوابیده بود ؟ چرا  ؟

چون من روی زمین خوابم نمی برد جایمان را عوض کردیم .

ادریس که انگار خواب بود نمی دانست چه می گوید داشت اوضاع را بدتر می کرد . از روی صندلی بلند شدم و سلام کردم .

ادریس به طرفم برگشت و گفت : نادیا پیدا شدی ؟

عمارخان آرام پشت کمر ادریس کوبید و گفت : برو صورتت را بشور بعد بیا حرف بزن .

ادریس کمی سرش را به طرفین تکان داد و گفت : سلام پدر

سلام آقا پس بیدار شدی ؟

ادریس به اتاقش برگشت و دوباره خوابید .

عمارخان با خنده گفت : چقدر این پسر بی خیال است .

عمارخان شما او را ترساندید ؟

سر میز صبحانه عمارخان پرسید : تو با ادریس آشتی کردی ؟

بله عمارخان به لطف شما .....

عمارخان یکی از چشمانش را تنگ کرد و گفت : نادیا من که دیدم تو با انگشتت به چشم ادریس کوبیدی . 

شیری که در حال نوشیدن آن بودم له گلویم پرید و شروع به سرف مردم مهدییده خانم با تعجب نگاهمان کرد و

اما عمارخان ادریس ....

می دانم او هم موهای تو را کشید .

بله .

تو اگر با ادریس قهری پس چه طور با او این همه مهربان هستی ؟

درسته با او قهرم اما دشممن خونی نیستم که بخواهم او را نابود کنم .

مهدیده خانم پرسید : شما با هم قهر هستید ؟

نه با هم آشتی کردیم عمارخان در جریان هستند .

عمارخان با دست به مهدیده خانم زد و گفت : من خودم برایت تعریف می کنم مهدیده صبحانه ات را بخور .

به بهانه پیدا کردن ادریس آنها را ترک کردم . در اتاق کنار پنجره ایستاده بودم که متوجه ی دختری شدم که از خانه همسایه به اتاق ادریس زل زده بود آن دختر سمبلی از زیبایی بود چقدر طریف و اندامش چشم نواز بود و موهایش مثل نورهای خورشید در هوا پرواز می کرد و شرار چشممش عمیق بود و دل ربایی کی ککرد . قلبم شروع به تپیدن کرد و می خواست از سینه ام بیرون بزند . امکان داشت ااین همان دختری باشد که ادریس او را دوست داشت .

ب عجله از کنار پنجره کنار آمدم نمی خواستم ادریس بفهمد که او را دیده ام . دستم به کتابی که روی میز بود خورد و کتاب روی زمین افتاد و چند عکس از میان ان بیرون ریخت کنار کتاب نشستم و به عکس ها نگاه کردم عکسی از ادریس و برادر و خواهرهایش در یک فضای سبز با لباس های کوهنوردی بود که درآن ادریس در کنار یاسین ایساده بود و قدش تا سرشانه ی او می رسید و هیبت بزرگ یاسین شگوه و زیبایی چهره ادریس را کمتر می کرد و مهشید دستانش را د.ر گردن یاسین انداخته بود و مهدیس با ناراحتی به آنها نگاه می کرد .

عکس دیگری که توجهم را جلب گرد عکسی بود قدیمی که عده زیادی بچه کنار یک کوه نشسته بودند و خانمی کنار آنها ایستاده بود  آن عکس خیلی برایم آشنا بود و انگار خودم در آن عکس بودم و همه آن چهره ها را دیده و با آنها بازی کرده بودم .

چیه نادیا تا به حال بچه ندیدی ؟

بیدار شدی ؟

نادیا ردیف آخر یک پسر بچه نشسته کخ لباس کرمی پوشیده و کلاه آفتابی به سر دارد

بله می بینمش .

آن من هستم و یک دختر کنارم ایستاده .

او کیست ؟

آن دختر در تمام مدت اردو دنبالم می امد و انگار عاشقم شده بود .

ادریس شما ها در این عکس فقط 6 سال کمتر یا بیشتر ندارید .

نه نادیا گوش کن تا برایت بگویم .

این دختر که اسمش یادم نیست همه جا در کوه دنبال من می آمد و ادریس ادریس می کرد مثل جوجه ای که به دنبال مادرش روانه باشد من تا به حال کوه نرفته بودم و هر چه بالاتر می رفتم بیشتر تمایل به فتح کوه پیدا می کردم ان دختر هم با وجود مخالفتم به دنبالم آمد خانم مربی مان چند با صدایمان کرد . آن دختر که از مربی مان می ترسی و حساب می برد دستش را از دیوار کوه برداشت در آخرین لحظه نزدیک بود سقوط کند که پایمم را گرفت و آویزان شد . دستان من هم داشت کم کم از کوه رها می شد که شروع به گریه کردم . پایم درد گرفته بود و دختر انگشتانش را از ترس در پایم فرو می کرد یکی از دست هایم را آزاد کردمم تا روی پایم که درد گرفته بود و می سوخت بکشم که درختر دستم را گرفت و نادیا نمیدانم در ان لحظه ترسی در چچشمان آن دختر دیدم یا آن حالت التماسش باعث شدد که همه نیرویم را جمع کردم ، آن دختر بیست کیلویی را بالا کشیدم و کنار خوردم روس صخره ای نشاندم تا ککمی نفس مان بالا بیاید . بعد دست او را گرفتم و از کوه پایین بردم . همه بچه ها برایم دست می زدند و آخرفین قهرمان می گفتند . و خانم مربی دستش را روی قلبش گذاشته بود و روی زمین نشسته بود و خدا رو شکر می کرد . می دانی نادیا بعد از آن  دختر جلو آمد و با آن لب های کوچکش صورتم را بوسید و گفت : ادیس از تو ممنونم . اما خانم مربی جلو آمد  سیلی محکمی ....

با خنده حرف ادریس را قطع کردم و ادامه دادم :

به صورت او کوبید و گفت : دختر بی ادب آدم هیچ وقت صورت یکک پسر را نمی بوسد بعد از ان دختر دیگر به مهد کودک یاس ها نرفت ؟

تو از کجا می دانی ؟

لبخندی زدم و گفتم : من هنوز این عکس دسته جمعی را دارم اما فراموش کرده بودم که خودم هم در این عکس هستم جون سال ها بود که این عکس را ندیده بودم و مادرم آن را در انباری گذاشته است . ادریس یادت هست که من لنگه کفشت را در آوردم و تو به من گفتی پول کفشم را از تو می گیرم . بعد من تو را بوسیدم ؟

من که نکمی دانستم آن دختر تو بودی چقدر از تو متنفر بودم و دلم می خواست زدوتر از دستت خلاص شوم . نادیا تو دختر زیبایی بود و من از این که همه بچه ها دوست داشتند با تو بازی کنند خوشم نمی آمد . ماما نادیا آن آفرین گفتن های بچه ها باعث شد که من به کوهنوردی علاقه پیدا کنم و حالا یک کوهنورد حرفه ای باشم . از ان روز به بعد تنها تفریح من کوهنوردی است .

کسی هم هست که بعد از پایین آمدن از کوه از تو تشکر کند و به تو آفرین بگوید ؟

نه نادیا بعد از مگر یاسین کسی صبح ها پایین کوه نمی ایستد اما تصمیم دارم تو را همراه خودم زیاد به کوه ببرم .

پس لطفا بند کفشت را محکم ببند چون من پول کفشت را به تو نمی دهم .

نويسنده: صادق سمیعی | تاريخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد