هشت موضوع شگفت انگيز از زندگي انيشتین



 

 

 

هشت موضوع شگفت انگيز از زندگي آلبرت انيشتن

 

هشت موضوع شگفت انگيز از زندگي آلبرت انيشتین، كه شما هيچ گاه آنان را نمي دانستيد. بله،همگي ما مي دانيم كه انيشتن اين فرمول [e=mc2] را كشف كرد. اما واقعيت آن است كه چيز هاي كمي در مورد زندگي خصوصي اش مي دانيم،خودتان را بااين هشت مورد،شگفت زده كنيد!

 


1 - او با سر بزرگ متولد شد


وقتي انيشتین به دنيا آمد او خيلي چاق بود و سرش خيلي بزرگ تا آنجايي كه مادر وي تصور مي كرد، فرزندش ناقص است،اما او بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه هاي طبيعي بازگشت.

 


2 - حافظه اش به خوبي آنچه تصور مي شود، نبود


مطمئنا انيشتین مي توانسته كتابهاي مملو از فرمول و قوانين را حفظ كند،اما براي به ياد آوري چيز هاي معمولي واقعا حافظه ضعيفي داشته است. او يكي از بدترين اشخاص در به ياد آوردن سالروز تولد عزيزان بود و عذر و بهانه اش براي اين فراموشكاري، مختص دانستن آن [تولد ]براي بچه هاي كوچك بود.

 


3 - او ازداستانهاي علمي-تخيلي متنفر بود


انيشتین از داستانهاي تخيلي بيزار بود. زيرا كه احساس مي كرد ،آنها باعث تغيير درك عامه مردم ازعلم مي شوند و در عوض به آنها توهم باطلي از چيز هايي كه حقيقتا نمي توانند اتفاق بيفتند ميدهد.

 

به بيان او "من هرگزدر مورد آينده فكر نمي كنم،زيراكه آن به زودي مي آيد. به اين دليل او احساس مي كرد كساني كه بطور مثال بشقاب پرنده ها را مي بينند بايد تجربه هايشان را براي خود نگه دارند.

 


4 - او در آزمون ورودي دانشگاه اش رد شد


درسال 1895 در سن 17 سالگي ، انيشتین كه قطعا يكي از بزرگترين نوابغي است،كه تا كنون متولد شده،در آزمون ورودي دانشگاه فدرال پلي تكنيك سوئيس رد شد.

 

در واقع او بخش علوم و رياضيات را پشت سر گذاشت ولي در بخش هاي باقيمانده، مثل تاريخ و جغرافي رد شد.وقتي كه بعدها از او در اين رابطه سوال شد؛ او گفت:آنها بي نهايت كسل كننده بودند، و او تمايلي براي پاسخ دادن به اين سوالات را در خود آحساس نمي كرد.

 

 

هشت موضوع شگفت انگيز از زندگي آلبرت انيشتن

 

 

5 - علاقه اي به پوشيدن جوراب نداشت

 

انيشتین در سنين جواني يافته بود كه شصت پا باعث ايجاد سوراخ در جوراب مي شود.سپس تصميم گرفت كه ديگر جوراب به پا نكند و اين عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.

 

علاوه بر اين او هرگز براي خوشايند و عدم خوشايند ديگران لباس نمي پوشيد، او عقيده داشت يا مردم اورا مي شناسند و يا نمي شناسند.پس اين مورد قبول واقع شدن[آن هم از روي پوشش] چه اهميتي ميتواند داشته باشد؟

 


6 - او فقط يكبار رانندگي كرد


انيشتین براي رفتن به سخنراني ها و تدريس در دانشگاه، از راننده مورد اطمينان اش كمك مي گرفت. راننده وي نه تنها ماشين اورا هدايت مي كرد، بلكه هميشه در طول سخنراني ها در ميان،شنوندگان حضور داشت.

 

انيشتین، سخنراني مخصوص به خود را انجام مي داد و بيشتر اوقات راننده اش، بطور دقيقي آنها را حفظ مي كرد.

 

يك روز انيشتین در حالي كه در راه دانشگاه بود، باصداي بلند در ماشين پرسيد:چه كسي احساس خستگي مي كند؟

 

راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جاي انيشتین سخنراني كند،سپس انيشتین بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند.

 

عدم شباهت آنها مسئله خاصي نبود.انيشتین تنها در يك دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهي كه وقتي براي سخنراني داشت، كسي او را نمي شناخت و طبعا نمي توانست او را از راننده اصلي تمييز دهد.

 

او قبول كرد، اماكمي ترديد در مورد اينكه اگر پس از سخنراني سوالات سختي از راننده اش پرسيده شود، او چه پاسخي خواهد داد، در درونش داشت.

 

به هر حال سخنراني به نحوي عالي انجام شد، ولي تصور انيشتین درست از آب در آمد.دانشجويان در پايان سخنراني انيتشتین جعلي شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند.

 

در اين حين راننده باهوش گفت "سوالات بقدري ساده هستند كه حتي راننده من نيز مي تواند به آنها پاسخ گويد"سپس انيشتین از ميان حضار برخواست وبه راحتي به سوالات پاسخ داد،به حدي كه باعث شگفتي حضار شد.

 


7 - الهام گر او يك قطب نما بود


انيشتن در سنين نوجواني يك قطب نمابه عنوان هديه تولد از پدرش دريافت كرده بود.

 

وقتي كه او طرز كار قطب نما را مشاهده مي نمود، سعي مي كرد طرز كار آن را درك كند. او بعد از انجام اين كار بسيار شگفت زده شد.بنابر اين تصميم گرفت علت نيروهاي مختلف در طبيعت را درك كند.

 


8 - راز نهفته در نبوغ او


بعد از مرگ انيشتین در 1955 مغز او توسط توماس تولتز هاروي براي تحقيقات برداشته شد.

 

اما اينكار بصورت غير قانوني انجام شد. بعدها پسر انيشتین به او اجازه تحقيقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.

 

هاروي تكه هايي از مغز انيشتین را براي دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از اين مطالعات دريافت مي شود كه مغز انيشتن در مقايسه با ميانگين متوسط انسانها،مقدار بسيار زيادي سلولهاي گليال كه مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.همچنين مغز انيشتن مقدار كمي چين خوردگي حقيقي موسوم به شيار سيلويوس داشته، كه اين مسئله امكان ارتباط آسان تر سلولهاي عصبي را بايكديگر فراهم مي سازد.

 

علاوه بر اينها مغز او داراي تراكم و چگالي زيادي بوده است و همينطور قطعه آهيانه پاييني داراي توانايي همكاري بيشتر با بخش تجزيه و تحليل رياضيات است.

نويسنده: صادق سمیعی | تاريخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

زندگینامه گالیلئو گالیله

 

 

 

 

 

زندگینامه گالیله

 

گالیلئو گالیله , ریاضیدان اخترشناس و فیزیکدان ایتالیایی است که در پیدایش روش علمی جدید و کشف قانونهایی برای شرح نتایج مشاهده و آزمایش تاثیر بسزایی داشته است.گالیله در پیزا به دنیا آمد و در همانجا به تحصیل روی آورد او در دانشگاه آنجا پزشکی خواند ولی سپس به ریاضیات پرداخت زمانی که هنوز دانشجوی پزشکی بود نخستین کشف بزرگ خود را انجام داد.

 

روزی وقتی در کلیسا بود زمان رفت و رگشت یک چلچراغ آویزان را با جریان نبض خود اندازه گرفت. سپس آزمایشهای مشابهی در اتاق خود انجام داد و مشخص کرد که مدت زمان کامل رفت و برگشت یک جسم آویخته به دامنه رفت و برگشت بستگی ندارد و برای طول کمان مسیر کوتاه و بلند یکسان است. گالیله در سن 17 سالگی قانون حرکت اونگ را کشف کرده بود این مشاهده را یونانی ها نادیده گرفته بودند.

 

گالیله که نتوانسته بود از کمک هزینه تحصیلی دانشگاه استفاده کند مجبور شد که بدون دریافت مدرک تحصیلی آنجا را ترک کند. او زندگی خود را از راه تدریس خصوصی اداره می کرد تا آنکه خوشبختانه در سال 1589 به عنوان استاد ریاضیات به دانشگاه برگشت.

 

هنگامی که قراراداد وی در سال 1592 در دانشگاه پیزا تجدید نشد برای تدریس به دانشگاه پادوا رفت او برای مطالعه و بررسی حرکت اجسام گلوله هایی را بر سطوح شیبدار رها ساخت. وی ثابت کرد که شتاب ناشی از گرانش ضرفنظر از ترکیب اجسام بر همه آنها یکسان اثر می کند. گالیله قانون لختی را ثابت کرد.

 

بنابر این قانون هر جسمی تندی یا جهت حرکت خود را فقط وقتی تغییر می دهد که بر آن نیرویی از خارج اثر کند. گالیله در سال 1609 از اختراع تلسکوپ مطلع شد و به توانایی آن در کاربردهای علمی پی برد.

 

او با وجودیکه قبلا آن را ندیده بود از ساختما ن آن سر در آورد و تلسکوپی با توان 32 ساخت او نخستین کسی است که برای مشاهده های اختر شناسی از تلسکوپ استفاده کرد. تلسکوپ او نشان می داد که روی سطح ماه پستی و بلندیها و بر سطح خورشید لکه هایی وحود دارد اگرچه ارسطوی معتقد بود که افلاک بدون هیچ عیبی و نقصی است . گالیله مشاهده کرد که زهره نیز مانند ماه اهله ای دارد و پیشنهاد کرد این سیاره به دور خورشید می گردد.

 

کشف گالیله در مورد چهار قمری که دور مشتری در حال حرکت می گردند نشان داد که حرکت زمین سبب نمی شود که ماه را پشت سر بگذارد گالیله نتیجه مشاهده های خود را در کتابی به نام پیک آسمان در سال 1610 انتشار داد. شهرت گالیله سبب شد که به عنوان ریاضیدان مقامی در دربار فلورانس کسب کند.

 

او در این مقام حمایت صریح خود را از نر کپرنیک در مورد منظومه سیاره ای خورشید مرکزی بیان داشت. در سال 1616 منتقدان وی مقامهای کلیسای کاتولیک را بر آن داشتند که او را تحت فشار قرار دهند که دیگر در مورد کپرنیک حرف نزند او به مدت 15 سال در این مورد به طور علنی صحبتی نکرد ولی در سال 1632 حسورانه کتاب گفتار در با دو نظام بزرگ جهان.را با دلایل محکم در مورد منظومه خورشیدی منتشر کرد.

 

گالیله از این بابت تحت فشار قرار گرفت و به بدعت گزاری و زندان محکوم شد اگر چه محکومیت او به بازداشت خانگی تخفیف یافت چشمانش که بر اثر نگاه کردن در تلسکوپ معیوب شده بود به کوری او منجر و سبب شد که گالیله از نظر بدنی و رمانی شکسته شود سر انجام در سال 1642 در خانه خود در آرستری درگذشت.

نويسنده: صادق سمیعی | تاريخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

زندگینامه ارسطو

 

 

 

 

 

زندگینامه ارسطو

 

 

ارسطو یکی از بزرگترین متفکران جهان است. در سراسر تاریخ فلسفه، گذشته از افلاطون و کانت، شاید هیچ کس ژرفا و پهنای اندیشه او را نداشته باشد، از بیست و چهار قرن تاکنون تاثیر او در فیلسوفان و دانشمندان گیتی بیرون از حد و حساب و بسا بیمانند بوده است.

دانشمندان ایرانی حتی پیش از اسلام و قبل از رواج زبان عربی از او متاثر بوده‌اند استاد ذبيح الله صفا می‌نویسد:

"در پاره‌ای از کتاب پهلوی اصطلاحات فراوان علمی موجود است و این اصطلاحات که غالبا قابل تطبیق بر اصطلاحات فلسفی یونانی خاصه حکمت ارسطوست، می‌رساند که تنها به وسیله عیسویان ایرانی، علم یونانی پذیرفته و به زبان سریانی ادا نشده است بلکه زرتشتیان نیز به این کار مبادرت کرده و زبان پهلوی را معادل آوردن بسیاری کلمات در برابر اصطلاحات فلسفی یونانی ثروتمند ساخته بودند...یکی از مشاهیر عیسویان [در عهد ساسانی] پولس ایرانی (paulus persa) رئیس حوزه ایرانی نصیبین است که کتابی مشتمل بر بحث درباره منطق ارسطو به سریانی برای خسرو انوشيروان نوشـــت و در آن نسـبت به اثبات وجود واجــب و توحید و سایر نظر‌های فلاسفه، برتری روش حکما بر اهل ادیان اشاره کرد ....معلمین کلیساهای نسطوری در ایران .... چون به آثار ارسطو توجه داشتند در کلیساهای خود در ایران .... با قوت بسیار به تحقیق در روش این استاد یا شراح اسکندرانی او توجه کردند... مجاهداتی که پیش از خسرو انوشيروان (531 ـ 579م ) شده بود در برابر توجه او به علوم فاقد اهمیت است. این پادشاه که هم فرمانروایی مدبّر و هم سرداری شجاع بود به حکمیت نیز علاقه داشت و از فلسفه افلاطون و ارسطو آگاه بود و ترجمه پهلوی این دو استاد را می‌خواند.

 

ارسطو در 384 ق.م در شهر یونانی زبان استاگیرا ((stagira واقع در شبه جزیره خالکیدیکس (Chalcidice) چشم به جهان گشود. پدرش نیکو ماخوس (Nicomachus) پزشک بود و عضو صنف آسکله‌پیادای ( asclepiadae ) و طبیب در بار آمونتاس دوم (پادشاه مقدونیه Amyntas). ممکن است ارسطو از کودکی، و در نتیجه شغل پدر، به زیست شناسی دلبسته شده باشد، اما هیچ دلیلی در دست نیست که ار آن هنگام آغاز به تحقیق کرده باشد. پزشکان صنف اسکله‌پیاد فرزندان خویش کالبد شکافی یاد می‌دادند؛ اما ارسطو هنوز بسیار کوچک بود که پدرو مادرش هر دو در گذشتند و بنابراین، بعید است که او از این آموزش بهره‌مند شده باشد.

ارسطو در هفده سالگی به آتن رفت و وارد آکادمیاي افلاطون (plato) شد و تا هنگام مرگ وی در 348 ق.م همچنان شاگرد و همکار او بود و آنجا ماند. اهمیت تاثیر فلسفی افلاطون در همه آثار ارسطو هویداست. حتی وقتی که او از استاد انتقاد می‌کند یعنی بیشتر اوقات به شهادت نوشته‌های موجود ـ به نبوغ افلاطون احترام عمیق می‌گذارد.

پس از مرگ افلاطون‌، ارسطو از آتن رفت. ممکن است بستگيهايش با دربار مقدونيه سبب رویگردانی مردم از او شده باشد. شاید هم نسبت به انتخاب اسپئوسیپوس (Speusippus) به جانشینی افلاطون نظر خوش نداشته، زیرا با رگه‌ای از آرای مکتب افلاطونی که در آثار اسپئوسیپوس پرورش داده می‌شده موافق نبوده است. به هر تقدیر، ارسطو به دهرت هرمیاس (hermias)، که از همشاگردیهای گذشته‌اش در آکادمیا و در آن زمان جبار آلوس در تروآد (Troad) بود به آن سان رفت. سه سال آنجا عضو محفل کوچکی از متفکران بود و باپوتیاس (Pythias)، دختری که هرمیاس او را به فرزندی پذیرفته بود، ازدواج کرد. در ایام اقامت در آسوس و سپس در میتوانه (Mitylene) در جزیره لیسبوس (lesbos) ، دست به پژوهشهای در زیست شناسی زد که بعدها شالوده نوشته‌هایی علمی‌اش شد.

در 349 ق.م ارسطو به دعوت فیلیپ مقدونی (Philip of Macedon پادشاه مقدونیه) به پلا(pella ) پایتخت آن سرزمین رفت و مربی فرزند او، اسکندر کبیر (Alexander the great ) شد که پسری سیزده ساله بود.

پس از پایان دوره تربیت اسکندر، ارسطو به استاگیرا بازگشت و چند سال آنجا بود و سپس باز به آتن رفت و به تعلیم فلسفه پرداخت.

ارسطو در آتن از بیگانگان مقیم بود، بنابراین، نمی توانست مالک ملکی در آن شهر باشد. پس بیرون شهر چند ساختمان اجاره کرد و در اینجا که لوکیون (lykeion) نام گرفت. مدرسه‌ای از خود بنیان نهاد. (متصل به ساختمان اصلی ایوانی ستون‌دار "پری پاتوس Peripatos" بود و همین سبب شد که بعدها پیروان ارسطو را "پری پاتیک" بنامند).

او بعضی سخنرانیها برای عامه می‌کرد، اما بشتر اوقاتش به نوشتن یا به درس گفتن برای گروهی کوچکتر از شاگردان جدی می‌گذشت. اغلب آثار موجود او متن درسهایی است که به این گروه داده شده و به نگارش در آمده است. در این گروه چند متفکر نیز مانند تئوفراستوس (Theophrastus) و ائودموس (eudemus) عضویت داشتند که بعدها خود از دانشمندان معتبر شدند. پوتیاس، همسر ارسطو هنوز دیری از این دوره زندگی نگذشته فوت کرد، و او بقیه عمر را با زنی برده به نام هرپولیس (herpyllis) به سربرد و از او پسری موسوم به نام نیکو ماخوس پیدا کرد که کتاب اخلاق نيكوماخوس را به اسم وی کرده است. ارسطو در وصیّت نامه خویش از هرپولیس به علت وفاداری و مهربانی‌اش به نیکی یاد می‌کند، هرچند تا پیش از مرگ خودش او را قانوناً از بند بردگی آزاد نکرد. بر خلاف افلاطون و بسیاریی از افراد تحصیل کرده یونانی در آن روزگار، به نظر می‌رسد که ارسطو منحصرا به جنس مخالف گرایش داشته است. چنین می‌نماید که بر زنان آنچنان احترامی نمي‌گذاشته و حتی توجه دقیقی نمی‌کرده است.

وقتی که در 323 ق.م مرد و احساسات ضد مقدونی در آتن دوباره سر برداشت، ارسطو ناگزیر از ترک آن شهر شد. واضح است که معتقد بوده که جانش در خطر است، زیرا با اشاره به اعدام سقراط (Socrates) می‌گوید اجازه نمی‌دهد آتنیان "دوباره نسبت به فلسفه مرتکب گناه شوند". پس به خالکیس (chalcis) موطن خویشاوندان مادری‌اش، رفت و سال بعد به علت بیماری در‌گذشت.

 

دانته هنگام وصف دکارت نخستین دوزخ درباره ارسطو چنین می‌گوید:

دیــــدم آن پیــــر و استــــاد همه او چو چوپان و دیگران چو رمه

همه ارباب فضل و دانش و هـوش حلقه طاعتش نهاده به گوش

بــر فلاطــون و پیـــر او سقــــراط پیشتر از همه به قرب بساط

 

از این بیانات مقدار احترامی را که در ارسطو طی هزار سال از آن بر خوردار بوده است می‌توان حدس زد. دوران اقتدار ارسطو هنگامی به پایان رسید که اسباب و آلات نو پیدا شد و مشاهدات روز افزون گردید و تجربیات از روی تانی و دقت علم را از نو نبا نهاد و " آلکم " و "راموس" و " راجر " و فرانسیس بیکن با اسلحه مقاومت‌ناپذیری مسلح شدند. تاکنون هیچ مغزی نتوانسته است تسلط خود را بر فکر بشر این اندازه ادامه می‌دهد.

به گرداگرد خود چون نیک می‌دید بلا انگشتری و او نگین بود

 

 

سال شمار زندگی ارسطو:


سال ( ق م )" قبل از میلاد مسیح "

384 تولد ارسطو در استاگیرا

367 ارسطو به آتن مهاجرت می‌کند و به آکادمی افلاطون می‌پیوندد

356 تولد اسکندر کبیر

347 مرگ افلاطون. ارسطو آتن را ترک می‌گوید و عازم دربار هرمیاس در آثار نئوس می‌شود و در آسوس اقامت می‌گزیند

345 ارسطو به موتی‌لنه در جزیره لسبوس می‌رود ( و پس از چندی به استاگیرا باز می‌گردد)

343 فیلیپ مقدونی ارسطو را به می‌یزا دعوت می‌کند و به ترتیب اسکندر می‌گمارد.

341 مرگ هر میساس .

336 فیلیپ کشته می شود و اسکندر تاجگذاری می‌کند .

335 ارسطو به آتن باز می‌گردد و در لوکیون آغاز به تدریس می‌کند.

323 مرگ اسکندر

322 ارسطو از آتن به خالکیس می‌رود و در آنجا می‌میرد.

نويسنده: صادق سمیعی | تاريخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

زندگینامه ابوعلی سینا



 

 

 

ابوعلی سینا

 

 

زندگینامه:

 

ابو علی سینا حکیم، فیلسوف، طبیب و دانشمند بزرگ ایرانی که در جهان غرب به نام(Avicenna) و با لقب "امیر پزشکان" شناخته شده است، در ماه صفر از سال 370 هجری قمری در شهر بخارا به دنیا آمد.

 

این حکیم بزرگ که بعدها موثرترین چهره در علم و فلسفه جهان اسلامی شد و القابی مانند شیخ الرئیس، حجة الحق و شرف الملک به او دادند، از آغاز کودکی استعداد و شایستگی عجیبی در فرا گرفتن علوم مختلف داشت.

 

و از آنجا که پدرش عبدالله سخت در تعلیم و تربیت او می کوشید و خانه او محل ملاقات دانشمندان دور و نزدیک بود، ابن سینا تا ده سالگی تمام قرآن و صرف و نحو را آموخت و آن‌گاه به فرا گرفتن منطق و ریاضیات پرداخت. استاد وی در علم ریاضیات "ابو عبدالله ناتلی" بود.

 

پس از آن نزد "ابو سهیل مسیحی" به یادگیری طبیعیات و مابعدالطبیعه و علم طب مشغول شد.

 

در شانزده سالگی در همه علوم زمان خود استاد بود؛ جز در مابعدالطبیعه؛ آن هم به صورتی که در متافیزیک ارسطو آمده بود و با آنکه چهل بار تمام این کتاب را مطالعه کرده بود، نمی توانست آن را بفهمد.

 

تا این که به شرح فارابی بر این کتاب دست یافت و توانست مسائل دشوار آن را درک کند.

 

هنگامی که ابن سینا به هجده سالگی رسید، دیگر احتیاج به خواندن و فراگیری هیچ علمی نداشت؛ چرا که همه علوم را فرا گرفته بود و تنها لازم بود تا فهم خود را لحاظ عمق افزایش دهد تا آموخته های خود را بهتر درک کند.

 

در اواخر عمر خود یکبار به شاگرد مورد توجه خویش، جوزانی گفت که در تمام مدت عمر، چیزی بیش از آنچه که در هجده سالگی می دانسته، نیاموخته است.

 

مهارت ابن سینا در علم پزشکی و توانایی وی در معالجه حاکم آن زمان، موجب شد تا مورد محبت حاکم واقع شده و در دربار، موقعیت بسیار خوبی داشته باشد.

 

ابوعلی سینا

 

ولی به سبب آشفتگی اوضاع سیاسی در ماوراء النهر ، زندگی بر ابن سینا در زادگاهش دشوار شد و او ناچار بخارا را به مقصد جرجانیه و سپس گرگان ترک گفت.

 

در سال 403هجری قمری، پس از پشت سر گذاشتن سختیها و مشکلات بزرگی که در این سفر با آن ها مواجه شد و حتی چند تن از دوستانش را در میان راه از دست داد، از کویر شمال خراسان عبور کرد.

 

بنا به گفته منابع معتبر، ابن سینا در این سفر با عارف و شاعر مشهور "ابو سعید ابوالخیر" ملاقات کرد.

 

وی آرزو داشت که "قابوس بن وشمگیر" را که حامی نامدار علم و ادب بود، در جرجان ببیند؛ ولی هنگامی که به جرجان رسید، قابوس بن وشمگیر از دنیا رفته بود.

 

چون از این حادثه دلشکسته شد، مدت چندین سال در دهکده ای عزلت گزید. سپس در فاصله سال 405و 406 هجری قمری به ری رفت.

 

در این هنگام آل بویه بر ایران فرمانروایی داشتند و افرادی از این خاندان در ایالات مختلف حکومت می کردند. ابن سینا مدتی در دربار فخرالدوله در ری درنگ کرد و سپس از آنجا برای دیدار یکی دیگر از فرمانروایان این خاندان، شمس الدوله به جانب همدان به راه اقتاد.

 

این سفر برای ابن سینا بخت بلندی داشت؛ چرا‌‌‌‌ که پس از رسیدن وی به همدان، او را برای درمان امیر شمس الدوله که بیمار شده بود و تمامی پزشکان از معالجه وی ناتوان بودند، دعوت کردند.

 

بوعلی توانست شمس الدوله را معالجه کند و به همین دلیل چنان تقربی نزد وی پیدا کرد که عهده دار منصب وزارت گردید و مدت چند سال؛ تا هنگام مرگ امیر، عهده دار این وظیفه سنگین بود.

 

پس از مرگ شمس الدوله بخت از وی روی گردانید و چون از ادامه خدمت در منصب وزارت خودداری کرد، او را به زندان افکندند. در زندان کتاب مشهورش "شفا" را به رشته تحریر درآورد.
پس از مدتی توانست از زندان فرار کند و با لباس درویشی از همدان گریخت.

 

ابن سینا از همدان به اصفهان رفت که مرکز بزرگی از علم به شمار می رفت و سال ها بود که آرزوی دیدار آنجا را داشت. در این شهر مورد توجه علاءالدوله قرار گرفت و مدت پانزده سال با آسایش خاطر در آن شهر زندگی کرد.

 

او در این مدت، چندین کتاب مهم نیز نوشت و حتی به ساختن رصدخانه پرداخت. اما این آسایش یرای وی دائمی نبود؛ چرا که یک بار اصفهان در معرض حمله مسعود غزنوی یعنی فرزند سلطان محمود غزنوی قرار گرفت و در این حمله بعضی از آثار مهم این حکیم بزرگ از میان رفت.

 

این امر ضربه بزرگی برای وی بود و علاوه بر آن، بیماری قولنج نیز آزارش می داد. به همین دلیل، دوباره به همدان بازگشت و به سال 428 هجری قمری و در سن پنجاه و هفت سالگی در این شهر از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد.

 

 

شخصیت علمی

 

با وجود این که زندگی ابن سینا پر از فراز و نشیب بود و در عین حال عمری طولانی نیز نداشت، اما زندگی عقلانی و حکیمانه بسیار پرباری داشت. گواه بر این مطلب، تعداد و نوع آثاری است که او تالیف کرده است و نیز خصوصیات شاگردانی که در نزد او درس خوانده اند؛ مانند بهمنیار و جوزانی.

 

نیروی تمرکز فکری او عالی بود؛ تا جایی که گاهی در آن حین که سوار بر اسب در رکاب پادشاه عازم جنگ بود، بعضی از آثار خود را املا می کرد تا نویسنده ای که در خدمت داشت، آن ها را بنویسد.

 

او با مهارت عجیبی که در تمامی شاخه های دانش آن زمان داشت، توانست در زمینه فلسفه، اساس مکتب مشاء در سنت فکری اسلامی و نیز اساس فلسفه قرون وسطی را بریزد.

 

در بستر طب و پزشکی نیز میراث بقراطی و جالینوسی را ترکیب کند و در علم و ادب اسلامی چنان تاثیر نماید که هیج کس پیش یا پس از وی نتوانسته باشد آنگونه تاثیر کند.

 

تاثیر وی در این زمینه ها تا به امروز، در شرق و غرب جهان باقی است و بسیاری از پیشرفت ها در شاخه های عمده دانش، بر پایه نظرات و آراء وی صورت گرفته است.

نويسنده: صادق سمیعی | تاريخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

زندگینامه هگل

 

 

 

 

هگل

 

 

هگلي هاي چپگرا مانند فوئرباخ، ماركس و انگلس تحت تاثير نظريات او قرار گرفتند. فلسفه هگل آنزمان اهميت خاصي دركشور هايي كه در جستجوي هويت ملي -تاريخي بودند، يافت. هگل به جانبداري از انقلاب فرانسه درآغاز نوشت كه آن، احساس هيجان انگيز طلوع آفتاب در انسان را زنده ميكند.

 

 

بعد از پايان جنگ جهاني دوم در سال 1945 متفقين پيروز مدتي آثار هگل فيلسوف آلماني را به اتهام خفه نمودن اخلاق در فلسفه ممنوع كردند. هگل صد سال قبل از صعود دولت رايش سوم در نوشته هايش آرزو كرده بود كه روزي روح و تفكر آريايي- ژرمن، روح جهان جديد گردد تا بقول او حقيقت مطلق راعملي نمايد و وظيفه تاريخي اش را به انجام رساند. به نقل از صاحبنظران، تئوري دولت و تئوري تكامل تاريخ هگل از جمله مقوله هايي بودند كه مورد سوء استفاده فاشيسم قرارگرفتند. هگل به دليل شرايط تاريخي خاص زمان خود خواهان دولت مركزي سازمانده قدرتمندي بود. او دولت پروس راعملي شدن اراده خداي لايزال و روح مطلق ناميد و افتخار ميكرد كه مزدبگير و فيلسوف آن دولت است.

 

 

هگل را ناپدري جهانبيني ماركسيسم نيز مي نامند چون ديالكتيك پوياي او مورد استفاده ماركس و انگلس قرار گرفت. سه نخاله انقلابي رنجبران يعني ماركس، لنين و مائو ديالكتيك هگل را موتور سيستم فكري رهايي بخش خود قرار دادند. 170 سال است كه هگل شناسان موافق و مخالف خود را با نطريات او مشغول كرده اند. هگل با خودخواهي در باره خود ميگفت، يك انسان كبير، بشريت را محكوم نموده تا او را توصيف كند يا بشناسد. قضاوت پيرامون هگل متنوع تر و بيشتر از كانت است. بعضي ها او را حتا مهمتر از كانت ميدانند. يك روحاني مسيحي معتقد بود كه هگل تنها فيلسوف روز قيامت است. هگل ديالكتيك ايده آليستي قبل از خود را به نقطه اوج رساند. او مهمترين نماينده فلسفه كلاسيك آلمان با يك دانش جهانشمول و دايره المعارفي است.

 

 

بلوخ مينويسد، آينده آگاهانه بشريت بدون هگل امكان پذير نخواهد بود. يكي از شاگردان او، هگل را آخرين فيلسوف جدي غرب دانست. فلسفه هگل جمع بندي يا آينه تمام عيار تاريخ فلسفه درغرب است. او ميخواست بقول خودش، فلسفه را به هدف نهايي اش برساند. هگل طراح يك سيستم ايده آليسم عيني است كه براي شناخت تفكر و هستي كوشش نمود. او كوشش كرد تا به نتايج تمام فلسفه ها و دانش هاي قبل از خود بپردازد. ديالكتيك ماترياليستي ماركس بر اساس نظريه مبارزه و اتحاد اضداد او يايه ريزي شد.

 

 

هگلي هاي چپگرا مانند فوئرباخ، ماركس و انگلس تحت تاثير نظريات او قرار گرفتند. فلسفه هگل آنزمان اهميت خاصي دركشور هايي كه در جستجوي هويت ملي -تاريخي بودند، يافت. هگل به جانبداري از انقلاب فرانسه درآغاز نوشت كه آن، احساس هيجان انگيز طلوع آفتاب در انسان را زنده ميكند.

 

 

از جانب ديگر مخالفت باهگل از نيمه دوم قرن 19 شروع شد. هگل آنزمان فيلسوف مرتجع ترين دولت اروپايي يعني دولت پروس شد و دولت كاستي- فئودالي پروس كوشش كرد تا از او بعنوان سمبل روشنفكري سوء استفاده نمايد. در اوايل قرن بيستم، هگل گرايان راست جديد كوشيدند تا از مقوله فلسفي دولت در خدمت فاشيسم خود سوء استفاده نمايند. هگل مينويسد، تاريخ جهان صحنه تاتر رضايت و خوشبختي نيست، چون عصر رضايت، صلح و رفاه عصر پوچي و ابتذال است. منتقدين چپ مينويسند با وجود ديالكتيك پويا، فلسفه هگل حاوي عناصر و خصوصيات ارتجاعي- سنتي است. او درميان متفكرين نيز مخالفيني دارد.

 

 

شوپنهاور او را شارلاتان ودشمن فلسفه خود دانست. شلينگ افكار هگل را يك محصول بي فايده ناميد. راسل تمام آموزشها و درسهاي هگل را غلط دانست. كارل پوپر مدعي شد كه هگل موجب بدنامي خرد شده و فاقد هرگونه استعداد فلسفي است. به نقل از منتقدين، يكي از سه بخش مهم فلسفه هگل يعني فلسفه طبيعي او نشان داد كه هگل نه تنها از علم زيباشناسي بلكه از علوم طبيعي اطلاع جامعي دارد گرچه او از نظريات استتيك شلينگ كمك گرفته بود.

 

 

هگل درسال 1770 درجنوب آلمان بدنيا آمد و درسال 1831 براثر بيماري مسري وبا در برلين درگذشت. پدرش كارمند دولت بود. به دليل نبوغ خاص، او در 8 سالگي از يكي از آموزگاران، مجموعه آثار شكسپير را بعنوان جايزه دريافت نمود.هگل چون ساير فيلسوفان قرون گذشته در جواني مدتي براي امرار معاش معلم خانگي نوباوگان اشراف و اريستوكراتي بود. هگل درسال 1801 دكتراي خود را درباره علم نجوم به پايان رساند.

 

 

ازجمله آثارمهم هگل : پديده شناسي روح- علم منطق- دايره المعارف دانش فلسفي- مقدمه اي برفلسفه حقوق- اختلاف بين سيستم فلسفي فبخته و شلينگ- هستند.هگل 31 ساله بود كه اولين اثر فلسفي خود يعني "اختلاف بين سيستم فيخته وشلينگ" را نوشت. نخستين اثر مهم هگل "پديده شناسي روح" نام دارد كه معروف به مشكل ترين كتاب تاريخ فلسفه درغرب است. آن كتاب را سفري به عالم روح و تفكر انسان مي دانند. كتاب "علم منطق" كتاب پيچيده ديگر هگل، بخشي ازيك سيستم فلسفي است كه فلسفه طبيعي و فلسفه روح ادامه و دو بخش ديگر آن هستند. هگل درسال 1830 بانوشتن كتاب "دايره المعارف دانش فلسفي" اعتراف كرد كه حامي و فيلسوف دولت پروس است. او در اين كتاب به انتقاد از رمانتيك فلسفي و احساسات سعادتمندانه فردگرايانه پرداخت.

 

 

پيرامون فلسفه هگل ميتوان گفت كه او به انتقاد از كانت پرداخت و فلسغه كانت را جزم گرايي ذهني و تنبلي عقل ناميد.هگل خلاف كانت ادعا نمود كه ذات اشياء را ميتوان با كمك فلسفه و علم منطق شناخت.هگل بارديگر مقوله هايي مانند روح ـ جهان و خدا را كه كانت به كنار زده بود مورد بحث قرار داد. او به تعريف مجدد موضوعاتي مانند ابديت- بينهايت- هويت- ماده - و واقعيت پرداخت.هگل چون هراكليت نوشت كه هرچيز درحال حركت و جريان يا درحال شدن و تغيير ميباشد. در آنزمان هوداران هگل به دو دسته چپگرا و راستگرا تقسيم شدند. مشهور است كه هگل هيچگونه اتوپي را تبليغ و مطرح نكرد چون او امكان هر فلسفه اي را كه وراي واقعيات زمان خود باشد، غيرقابل تصور ميدانست.

 

 

دو مشخصه مهم فلسفه هگل؛ متد ديالكتيكي و وابستگي تاريخي آن هستند. هگل ميگفت ؛ هنر- دين - فلسفه هركدام با ابزاري جوياي حقيقت خاص و موعود خود هستند. به نظر هگل ديالكتيك، هستي ناآرام است كه هميشه بسوي كيفيتي عاليتر درحال حركت است. او دولت را آخرين شكل سازمان اجتمايي و كاملترين نوع آن ميدانست. هگل در طول تاريخ انديشه از سه نوع دولت نام ميبرد؛ دولت مستبد شرقي- آسيايي كه فقط حاكمان درآن آزاد هستند، دولت رومي-ي وناني باستان كه فقط شهروندان اشرافي و برده داران درآن آزاد بودند و دولت مسيحي- اروپايي كه بايد در آن تمام انسانها آزاد گردند.

نويسنده: صادق سمیعی | تاريخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

زندگينامه الكساندرگراهام بل،مخترع تلفن

 

 

 

 

گراهام بل

 


3 مارس مصادف با تولد الكساندر گراهام بل، مخترع اسكاتلندي تلفن بود. شايد اگر يك روز تلفن خونمون قطع بشه، تازه پي به وجود پراهميت اين وسيله مي‌بريم. تا اسم گراهام بل مي‌آيد، من ياد كارتوني مي‌افتم كه زمان كودكي از تلويزيون درباره زندگينامه بل پخش مي‌شد.

 

در 3 مارس 1847 در ادينبورگ اسكاتلند كودكي به دنيا آمد كه بعدها نامش همواره با يك كلمه عجين شد. تلفن!

 

خيلي فكر مي كردند شايد قسمت است كه پسران خانواده پروفسور الكساندر ملويل بل همگي بر اثر سل بميرند ولي گراهام عمرش به دنيا بود. گراهام كوچولو از سن 10 سالگي شروع به ايراد گرفتن از اسمش كرد. شايد او هم يك اسم سه قسمتي دوست داشت چرا كه در 11 سالگي پدرش را راضي كرد كه نام او را الكساندر گراهام نام نهد. اما تا آخر عمر همه او را با نام الك مي شناختند.

 

شايد اگر John Herdman آنها را نصيحت نمي كرد كه به كارهاي مفيد پبردازند ما امروز تلفن نداشتيم. بل كوچك بعد از توبيخ شدن توسط همسايه خودشان ، جان ، به فكر كمك كردن به او افتاد. آن زمان جان در فكر پيدا كردن راهي براي تسهيل آسياب كردن گندم بود. كليد در دستان كودك كنجكاو قصه ما بود. الكساندر يك ماشين ساخت كه به وسيله پدال ، گندم را آسياب مي كرد. كار در كارگاه كوچكي كه جان راه انداخته بود آغاز شد

 

الكساندر استعدادهاي ديگري هم داشت. او به سرعت خود را در زمينه هنر و شعر نشان داد. با تشويق هاي مادر و آموزشهاي غير رسمي او سريعا الكساندر به استادي در خانواده بل تبديل شد. ديگر همه او را به نام پيانيست خانواده بل مي شناختند. به همين خاطر اكساندر روز به روز به مادر خود وابسته تر مي شد. هر روز بيشتر از روز قبل!

 

 

گراهام بل

 

 

مادر ناشنوا مي شود

از سن 12 سالگي مادر الكساندر رو به ناشنوايي گذارد. هر روز بر ميزان ناشنوايي مادر اضافه مي شد. الكساندر بسيار از اين واقعه تحت تاثير قرار گرفت. مادر براي او ارزش بسيار بالايي داشت. بل كوچك شروع به يادگرفتن يك زبان انگشتي كرد كه باعث شد بتواند صحبتها را به مادر انتقال دهد. كم كم او موفق شد يك نوع تكنيك خاص ايجاد كند كه با صداهاي خاصي را به راحتي به مادر مفاهيم را منتقل كند. كم كم علاقه به مادر ، الكساندر را به يك مبحث علاقه مند كرد. صدا شناسي!

 

كلا بايد خانواده بل را خانواده سخنوران دانست. پدربزرگ و عمو پدر همه از اساتيد سخنوري بريتانيا بودند. پدر رساله اي درباره اصئل سخن با كرو لالها نوشت كه در زمان خود يك رساله انقلابي بود. چه كسي مي توانست بهتر از الكساندر نشان دهنده عملي بودن اين رساله باشد؟ لب خواني آموزش داده شده در اين كتاب به الكساندر هم ياد داده شد و هر جا كه الكساندر قدرت خود را در لب خواني به نمايش مي گذارد همه در بهت و حيرت فرو مي رفتند. لب خواني زباني مانند سانسكريت باعث جاودانگي لب خواني شد!

 

 

دستگاهي كه صدا توليد مي كرد

بعد از تحصيلات در كالج بود كه اكساندر يك چيز عجيب شنيد. شخصي به نام بارون ولفگانگ فون كمپلن دستگاهي براي شبيه سازي صداي انسان ساخته است. الكساندر جوان سريعا كتابي از فون كمپلن را يافت و دست به ترجمه آلماني به انگليسي كتاب زد. بعد از ترجمه بسيار سخت كتاب آنها شروع به ساخت دستگاه كردند. در اين قضيه برادر بزرگتر الكساندر يعني ملويل هم به او كمك مي كرد. قسمتهايي مانند ناي، گلو، شش و لب به سختي ساخته شد اما هنوز يك مشكل براي دريافت جايزه اي كه پدر تعيين كرده بود وجود داشت. پدرشان گفته بود يك جايزه بزرگ براي آنها تدارك ديده است كه اگر بتوانند چنين كاري را بكنند به آنها خواهد داد. ساختن جمجمه اي كه بتواند حتي چند كلمه صدا را توليد كند بسيار طاقتفرسا بود. آنها بعد از هزاران بار تلاش توانست جمله "How are you grandma?" را بيان كنند. البته نتيجه يك ذره اشكال داشت. شايد اگر كسي جمله "Ow ah oo ga ma ma." را مي شنيد اصلا متوجه منظور نمي شد اما اين براي اكساندر 19 ساله تازه شروع راه بود!

 

 

خانواده اي كه نابود شد

در 1865 وقتي خانواده به لندن مهاجرت كرد الكساندر به دفتر كارش رفت و تمام مدت را بر روي آزمايشهاي خود كار كرد. تمام پاييز و زمستان او بر روي پروژه هايش كار مي كرد و همينطور سلامتي اش رو به تحليل مي رفت. از آن طرف برادر كوچكش ادوارد با درد سل دست و پنجه نرم مي كرد. الكساندر سال بعد كاملا حالش خوب شد ولي هميشه شانس با انسان يار نيست. ادوارد آنقدر خوش شانس نبود.

 

در سال 1867 بل به خانه بازگشت و بر روي امتحانات مدرك دانشگاهيش كار كرد. زماني كه به خانه بازگشت برادر بزرگترش ملويل ازدواج كرده بود و مستقل شد. در سال 1870 ملويل هم به دست سل به برادرش ادوارد پيوست.

 

در همان سال الكساندر با بيوه ملويل و والدينش به كانادا مهاجرت كرد. در يك زمين 10.5 هكتاري كه در كانادا خريدند يك مزرعه ساختند. در مزرعه يك جايي هم ساخته شد. يك كارگاه براي آزمايشهايي براي كار با ناشنوايان.

 

او پيانويي طراحي كرد كه مي توانست موزيكش را به وسيله الكتريسيته منتقل كند.او سعي كرد وسيله اي بسازد كه نه تنها نتهاي موسيقي،بلكه كلمه هاي سخنراني را نيز ارسال كند. اما داستان اصلي از سال 1874 شروع شد. در تابستان بل كار خود را بر روي ساخت صدانگار شروع كرد. صدا نگار صداي برخورد يك ضربه را كه براي آزمايش به يك شيشه زده مي شد را توسط يك قلم بر روي يك ورقه ثبت كند. اين كار با يك سري از اشكال نشان داده مي شد ( مسلما همه ما چنين چيزهايي ديده ايم). در آن سال خطوط تلگراف با يك ترافيك عجيب دست به گريبان بود. بايد راه ديگري پيدا مي شد.

 

 

داستان شروع يك دوران

الكساندر يك شب تا دير وقت مشغول كار بود كه ناگهان يك باتري واژگون مي‌شود و اسيد سولفوريك آن روي لباسهاي او مي‌ريزد. بل با عصبانيت معاونش را صدا مي‌كند در حاليكه او در كارگاه زير شيرواني بود و در وضع عادي صدا به او نمي‌رسيد، ولي وجود يك سيم تلگراف كه از كارگاه زير شيرواني تا داخل اطاق خواب بل در طبقه پايين امتداد داشت باعث شد كه معاونش صداي او را بشنود. اين سيم براي انتقال اصوات نتهاي پيانو توسط الكساندر ساخته شده بود. توماس واتسون معاون بل بعد از تقريبا 40 سال اين حادثه را اينطور بازگو مي‌كند. برعكس اولين پيام تلگرافي مورس كه با جمله مقدس آنچه خدا اراده كرده است، شروع شد.

 

 

اولين تلفن ساخت گراهام بل

اولين پيام تلفني بل با اين جمله آقاي واتسون بيا اينجا با تو كار دارم آغاز گرديد. شايد اگر گراهام بل مي‌دانست كه در آستانه يك اختراع بزرگي است اولين پيام خود را با يك جمله جالبي شروع مي‌كرد. آن جمله تاريخي البته اولين جمله كامل بود كه از طريق سيم ارسال شده بود.

"Mr Watson - Come here - I want to see you"

 

داستان بل ادامه دارد. در ادامه اين داستان بارها شاهد اختراعهاي جالبي از بل خواهيم بود. اتفاقاتي كه ديگر براي الكساندر عجيب نبود. او در 29 سالگي تلفن را اختراع كرده بود و ديگر اختراع كردن به جزئي از روحيه او تبديل شده بود.

نويسنده: صادق سمیعی | تاريخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-CategoryName-> |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد